گاهی فکر میکنم ما، هشتاد و پنج میلیون آدم، هشتاد و پنج میلیون ایرانی، هشتاد و پنج میلیون میراثدارِ ۲۵۰۰سال شکوه، شکست، سکوت، قیام، شکوه، شکست، سکوت، سکوت، قیام همگی بر لبهی پرتگاه ایستادیم.
چه پرتگاهی آنوقت؟ خیلی معتقدند ایران در طی ۲۵۰۰سال یا حداقل ۱۴۰۰سال اینگونه قدرتمند نبوده و حرفش به قول معروف در جهان «برو» نبوده. ایران در طی صد سال هیچوقت اینقدر مدرن نبوده. حجم اقتصادی ایران در طی ده سال هیچوقت این اندازه عظیم نبوده. یک لحظه…
یک لحظه صبر کنید. پرتگاه همین جلوی پاست. همین اقتصادی که رقمهای صادرات و جیدیپیاش این همه رشد میکند. من معتقدم لحظهی پیش رویمان انتخاب نظامیست که زیر سقفش زندگی میکنیم. رفراندوم یعنی همین. البته در این رفراندوم دو انتخاب بیشتر نداریم متاسفانه: جمهوری اسلامی ایران، نظامِ سرمایهدارانِ اسلامی ایران. خب اگر فکر میکنیم که لحظهی این رفراندوم چیزیست ابژکتیو و عینی: مثلاً فلان روز، یا حتی فلان ماه، یا نه حتی فلان سال، خب احتمالاً داریم اشتباه میکنیم. این رفراندوم میتواند حتی بعد از جنگ هشتساله شروع شده باشد (با تسامح). ولی هرچهقدر که پیش میرویم فرصت تنگتر میشود. سرمایهدارها با اَبَر آهنرباهایشان در حال جذب ما هستن؛ جذبِ ما، پولهای خرد.
مدیونید اگر فکر کنید که پولهای خردمان را فقط جذب میکنند. در اصل ما را به مثابه پولهای خرد جذب میکنند. بروید در خیابان… نه نه نه، از خانوادهتان بپرسید مشکل اقتصاد ما چیست؟ چند نفر آدرسِ قدرتمندان واقعیِ ایران را بهتان میدهند؟ «نقدینگی بانکها»، «اقتصاد دستوری»، «غزه»، «لبنان»، «اسد».
ای کاش یک مرکز نظرسنجی غیرقلابی در این کشور بود و همچین سؤالی را میپرسید تا میدیدیم چند درصد این جوابها را خواهند داد.
سرمایه همه را میخرد. من میتوانم این نوشته را با تقاضایِ تحریمِ کالاهای فلان شرکت بخاطر «وابسته بودن به سپاه» تمام کنم و توسط شرکت رقیبم خریده شده باشم؛ یا بالعکس تحریم فلان شرکت را بخاطر «توهین به فلان امرِ مذهبی» بخواهم و باز توسط شرکت رقیبش که مذهب و دین را افیون تودهها میداند خریده شده باشم. صبر کنید: همین الان میتوانم شرکتی داخلی را بخاطرِ ساخته شدنِ کالاهایش در اسرائیل متهم کنم تا مخاطبِ (پول خردِ) بدبختی که از این همه ضحاکصفتیِ اسرائیل گیجست را به فلان شرکت رقیب پاس بدهم. سرمایه همه را میتواند بخرد.
خب حالا در بین این همه قدرتِ سرمایه آیا کاری میتوان کرد؟ اگر همهچی را سرمایه ببینم خیر. اما قدرت در ایران پخشست. حتی سرمایه هم از کیک قدرت همهاش را ندارد. مثلاً در مترویِ «سُسیِ» تهران که به دستگیرههای سسی باید آویزان شوی (انگار که بزرگترها پیش غذاهای جنبندهشان را با سس تزئین میکنند) همزمان چند قدم آنورتر تکهای از کتابِ جلال آل احمد هم به دیوار چسباندهاند. دیگر اگر یکی همه چیز را سرمایه ببیند اینجا میگوید که این هم حربهشان است تا تو را گول بزنند. اما من در کنار آن کسی که در مترو تبلیغاتِ فلان سبد بورسی و فلان سس را میگیرد آدمی را هم میبینم که میگوید قطعهای از فلان کتاب را فلان جا بچسبانید. حالا شاید فکر کنید آن فرد اصلاً از خطرِ فلان کتاب برای سرمایهداری آگاه نیست.
اصولاً جمهوری اسلامی (نه تنها در شکل غایی که در مثلاً «قانونِ کار»ش) با نئولیبرالیسمِ این روزها جور در نمیآید. تناقض این روزهای ملت و دولت ما همینست. فلان کس دارد در فلان شبکه از شیوهی حکومتِ عادلانهی علی(ع) میگوید و دو دقیقهی بعد تبلیغهای نیمساعتهی صداوسیما شروع میشود. اینطرف میگوید چرا ملت اینقدر پول دوست شدهاند و برای پول هرکاری میکنند آن طرف تریلی بورس را از روی مردم رد میکند. اینطرف میگوید: «چرا مردم کتاب نمیخوانید» و وقتی انقلاب میروی برای کتاب خریدن سکته میزنی. تمام انقلاب را میگردی شاید بتوانی چاپِ قبلیِ کتاب را -البته اگر با همان قیمت بهت بدهند- بخری. حتی کتابهایی را هم که داری بس که گران شدهاند دوست داری بفروشی تا از کفت برود.
این طرف میگویند حجاب کن، جواب میدهد که بروید اقتصاد را درست کنید.
در این لحظه ممکنست بگویید این جملهی آخر واضحا مغلطه است. من هم تا همین چند ماه قبل همین را فکر میکردم. اقتصاد و فرهنگ اساساً یکیاند. من هنوز نفهمیدم چطور بعضی میگویند اینا زیربنای آن یکیست و بعضی میگویند آن، این را. ولی اگر نشود تجلیهای مختلف فرهنگی را، و اقتصادِ آن تجلی را با هم ندید نشان از کوریست. مثلاً این موردِ واضحی که چند ماه قبل اتفاق افتاد قضیهی «دافی»؛ معلوم شد که دافی نام شرکتی بوده و الخ.
در مورد اقتصاد و فرهنگ که حرف بیش از یک پاراگرافست؛ ولی من همانطور که گفتم گاهی فکر میکنم برلبهی پرتگاه ایستادیم. من از آیندهمان میترسم؛ چیزی بین ناامیدی و امید.