قضیه مال چند سال پیشه، نمیدونم چطور اما کتاب خدمتکاران رو از فیدیبو خریدم و شروع کردم به خوندن؛ تا حالا شده شروع به خوندن یه کتاب کنی اما بعدش یه اتفاق پیش بیاد و چند روز یا چند هفته بین تو و کتاب فاصله بندازه؟، بعد میبینی که دیگه حس خوندن اون کتاب از بین رفته، نه دوست داری از اول بخونی و نه مشتاقی ادامش بدی چون انگار خیلی جزییاتش از یادت رفته، برای همین من اون کتاب رو هیچ وقت تمام نکردم.
تا اینکه پارسال فیلمی که از این کتاب ساخته شده بود رو دیدم، فیلم خوبی بود، خلاصه بگم کتاب و فیلمِ خدمتکاران دربارۀ تبعیض نژادی هست که به سیاه پوستها میشده، خانمهای سیاه پوست که خدمتکار خانوادههای سفید پوست شده و در این بین شاهد کلی ظلم و بیحرمتی هستند.
من معمولا بعد فیلم میرم به صفحه ویکی پدیای اون فیلم و کتابی که فیلم ازش ساخته شده سر میزنم، بعدش به این نکته رسیدم
و بعدش این جوایز رو هم برده
البته از هر دو ویکیپدیای فارسی و انگلیسی برای این یه تیکه کمک گرفتم.
در واقع تیتر این پست بیشتر برای خودم بود، واقعا آدم باید سمج باشه، فرض کن 5 سال روی یه هدف تمرکز کنی، با هر بدبختی اون رو بنویسی، البته این بدبختی مطمئمنا شامل مبارزه با تنبلی، بی حالی و جا زدن هم میشه و بعد پشت سر هم، دونه دونه انتشاراتیها دست رد به سینت بزنن، واقعا 60 بار عدد دیوانه کنندهایه، یعنی طرف چقدر به خودش و کارش اطمینان داشت که پا پس نکشید، واقعا به خودم میگم: «حاضری 60 بار تو کل عمرت (نه فقط یه هدف)شکست بخوری؟»