حمیدرضا محمدی پور
حمیدرضا محمدی پور
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

مجرد، متاهل، تنهایی، عدم تنهایی

یک

آن روز که او را دیدم به این فکر کردم که بین یک مجرد عزب و یک مجرد که به هر دلیل، همسری دیگر ندارد چه فرقی‌ست؟ البته بگذار اسمش را بگذارم "دوباره مجرد" تا اشتباهی صورت نگیرد.

شاید فرقش این باشد که "دوباره مجرد" خاطرات زیادی دارد و در این مجردی، آن خاطرات برایش زنده می‌شوند، آخر می‌دانی یکی از ویژگی‌های ما انسان‌ها این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم یاد کسانی که با آن‌ها زندگی کردیم را هِی زنده می‌کنیم، مثلا خود من وقتی یک نوع غذایی را می‌بینم یاد مادربزرگم می‌افتم و می‌گویم: «یادش به خیر این غذا را چه خوب درست می‌کرد».

از مسئله دور نشویم، شاید در دنیای ما درصد اینکه یک مجرد عزب پیش خانواده‌اش زندگی کند بالا باشد اما درصد اینکه یک "دوباره مجرد " برای خودش تنها زندگی کند بیشتر .

البته تا جایی که من می‌دانم او بچه ندارد، اگر بچه داشته باشد باز مجرد است یا اینکه یک اسم دیگر رویش میگذارند؟ مثلا مطلقه، بیوه و یا هر چیز دیگر.

اما چرا این موضوع برایم مهم شد؟ چون داشتم به این فکر می‌کردم که اگر -با تاکید می‌‌گویم اگر- بعد یک سنی مجردی چیز خیلی خوبی نباشد آیا آن کسی که از اول مجرد بوده اوضاعش ناجورتر است یا یک "دوباره مجرد"؟

البته برای پاسخ دادن به چنینی پرسشی باید پیش کسی رفت که این دو را خودش تجربه کرده باشد، برای همین گفتم بروم ازش سوال کنم، اما خب ضایع است، بروم پیشش و بگویم: «ببخشید قدیم مجرد بودین راحت‌تر بود یا الانی که دوباره مجرد شدین؟» البته خودم هم نمی‌دانم که چرا الان مجرد است اما فکر کنم دلیل مجرد شدن هم اینجا ملاک باشد، مثلا بین کسی که از همسرِ بدی طلاق گرفته با آن کسی که همسرِ خوبی را طِی یک بیماری یا یک حادثه از دست داده خیلی تفاوت است.

گاه می‌اندیشم که اگر-با تاکید در اگر- مجردی چیز ناخوشایندی‌ست چرا پیدا کردن کسی که با آدم خوب باشد اینقدر سخت است؟ البته بین ما ناگفته بماند که چگونه به این نتیجه رسیدم.

داشتم به این فکر میکردم که مردم دلشان بیشتر برای مجرد عزب میسوزد یا "دوباره مجرد" که به این نتیجه رسیدم مردم دلشان به حال هیچ‌کدامشان نمی‌سوزد.

اما می‌دانی امروزه روز افراد مجرد بیشتر از گذشته‌اند، چون مجردهایی که ازدواج نمی‌کنند آمارشان دارد بیشتر می‌شود و سن ازدواج هم دارد میرسد به آستانۀ مرگ و تا دلت هم بخواهد در جامعه "دوباره مجرد" می‌توانی پیدا کنی.

شاید در این نوشته‌ام هیچ وقت به جواب سوالم نرسم و شاید اصلا جوابِ درستی برای سوالم پیدا نشود، اصلا شاید فرق نکند حال کدام یک بدتر است، یک مجرد عزب یا یک "دوباره مجرد".

دو

دیروز که یا دختر خاله‌ام که جزو نامجردین است داشتم در این مورد سوال میکردم به نکته‌ی مهمی اشاره کرد، اینکه چرا پیش فرض را بد گذاشته‌ای؟ باید سوال تو اینگونه باشد، اینکه حالِ کدام یک بهتر است؟ حالِ یک مجرد عزب یا یک "دوباره مجرد"؟ البته اول از سوالش خوشم نیامد چون دقیقا با پرسش اصلی من 180 درجه تفاوت داشت، اما خب چون دخترخالۀ من چانۀ پرکاربردی دارد و اصحکاکش نزدیک به صفر است تصمیم بر این شد-البته تصمیمِ او- که پِی این بحث را بگیریم.

نظر او این بود که یک "دوباره مجرد" اوضاعش بهتر است چون نه آقا یا خانمِ بالا سر دارد و نه لازم است به کسی جواب بدهد، راحت هر غلطی_دقیقا از هر غلطی استفاده کرد- میتواند بکند، هر گوری بخواهد برود و بیاید و هر چیزی-من این را ویرایش کردم- که بخواهد بخورد.

اما من نظرم مخالف بود، اینکه یک مجرد عزب اوضاعش بهتر است چون حداقل کسی را دارد که شاید غمش را بخورد یا خیلی دیگر بدبین باشیم ناهار، شام حاضر است و کم یا بیش هزینه‌هایش-البته به نوع خانواده مربوط است- را کسی می‌پردازد.

آنچه که من از دخترخاله‌ام فهمیدم این بود که انگار خیلی بدش نمی‌آید که جزو دستۀ "دوباره مجردها" باشد.

سه

باز به این موضوع فکر کردم و جایی در اینترنت به این جمله رسیدم:

می توان... در ازدواجی ده سال مجرد بود.. می‌توان... ساعت‌ها بدون بیان کلمه‌ای صحبت کرد.. می‌توان... با تمام دنیا خوابید و باکره بود
غیرمنتظره - کریستین بوبن

البته با آخرش زیادی موافق نیستم چون آخری شواهد فیزیکی هم در آن دخیل است، البته این‌ها را کنار بگذاریم واقعا حرف راستی می‌زند و شاید اصلا مفهوم من از مجردی چیز دیگری باشد برای همین رفتم دنبال معنی مجرد و به این چیزها رسیدم

بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه، جریده، انتزاعی، ذهنی، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی، خالی، تهی، عاری

در بالا 26 تا لغت وجود دارد از این 26 تا معنی دوتاشان یعنی یالقوز و یالغوز را نمی‌دانم پس می‌ماند 24 تا و از این 24 تا فقط سه تایشان مستقیما معنی مجردی را می‌دهد که ما عموما تفسیر می‌کنیم یعنی: بی‌زن، عزب، غیر متاهل و 21 تای بعدی را میتوان هم برای فرد مجرد به کار برد هم برای فرد متاهل.

پس مجردی یعنی این‌ها؟ تک، تنها،، فرد، منفرد، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری

پس مجردی ربطی به اینکه آدم با کسی باشد یا نباشد ندارد؟ فکر کنم اینگونه است، پس میتوان متاهل بود اما مجرد، میتوان آدم با کسی باشد اما تنها بماند، شاید تاهل فقط به درد کارهای اداری بخورد، جایی که باید بین دو گزینۀ مجرد یا متاهل یکی را انتخاب کنی.

چهار

هرچقدر دخترخاله‌ام چانه‌ی پرکاربردی دارد من هم برای خودم چیزهای پرکاربرد دیگری دارم از جمله پیگیری، برای همین برایِ من مجرد جای سوال بود که اگر متاهلی میتواند مجرد باشد آیا مجردی هم میتواند متاهل باشد، برای همین باز رفتم که ببینم که متاهل اصلا یعنی چی؟ در همان سایتی که مترادف‌ها و معانی مجرد را زده بود متاهل را جستجو کردم و فقط به سه واژه رسیدم

خانه دار، زن دار، همسردار

همین؟ اینجا فهمیدم که چرا دنیای ما انسان‌ها میتواند به این اندازه سرد و غمگین باشد، انگار کسی میتواند متاهل باشد اما مجرد بماند اما هر مجردی مجرد است

آخرش یاد این جمله افتادم: «ما همگی تنهاییم»

پنج

نباید بگذارم که آخرش اینگونه تمام شود، آخر مگر می‌شود که موضوع را به این بدی تمام کنم؟ وقتی که داشتم باز فکر می‌کردم ترسیدم که نکند واقعا باید این پایان را پذیرفت.

بعد رسیدم به این جملۀ از نیکولا تسلا

فکر نمی‌کنم بتوانید اختراعات بزرگ زیادی را نام ببرید که متعلق به مردان متأهل باشند.

البته خب حداقلش کمی خیالم را راحت کرد که انگار اوضاع مجردی هم نمی‌تواند آنقدرها هم بد باشد

اما این من را سیر نمیکرد برای همین باز به جستجو ادامه دادم و به میلان کوندرا رسیدم

بزرگترین بدبختی برای یک مرد، یک ازدواج موفق است! چون دیگر هیچ وقت به طلاق نمی‌اندیشد
دون ژوان

البته نمیدانم چرا این دونفری که ازشان مطلب نوشتم فقط در مورد مردان نوشته‌اند، حالا ما برای خودمان اینجا مرد را به معنای انسان معنی می‌کنیم اما جملات کسان دیگر لزوما باعث نخواهد شد که من ارضا شوم و در حالی که داشتم لوبیاها را پوست می‌کندم باز به این مسئله اندیشیم، اینکه آیا همگی ما محکوم به مجرد بودن هستیم؟ اینکه چه بخواهیم چه نخواهیم مجرد می‌مانیم؟

فکر کردم و فکردم و آخرش برای خودم به این نتیجه رسیدم

این یک حقیقیت است که ما تنهاییم، تنها به دنیا می‌آییم و تنها هم می‌میریم و در این بین سعی داریم که تنها نباشیم، کسی که کسِ دیگری را نداشته باشد بهش می‌گویند مجرد و کسی که کسی را داشته باشد بهش می‌گویند متاهل، اما یک مجرد بدون اینکه با کسی باشد می‌تواند تنها نماند و کسی که متاهل است احتمال هم دارد که تنها باشد.
بحث سرِ این است که ما تنهایی را چگونه تعریف کنیم، تنهایی لزوما به معنی نبودنِ با کسی نیست، تنهایی گاه معنایی دیگری می‌دهد، تنهایی شاید معنی‌اش این باشد که انسان دیگر به جایی متعلق نباشد، نه حتی به خودش، نه به خانه، شهر و کشورش و نه بر هر چیز دیگری، وقتی آدم به هیچ کجا تعلق نداشته باشد تنهاست.
اگر این خانه‌ای که برای من است، من تعلقی به آن نداشته باشم تنهایم، اگر همسری که دارم حس کنم که برای من نیست تنهایم، اگر فرزندی دارم و فرزندم با اینکه در آغوش من است اما حس میکنم برای من نیست و او برای خودش است من تنهایم.
آدم میتواند مجرد بماند و تنها نباشد، حس کند که جهان برای اوست، حس کند که تعلق به تمامی عالم دارد و تمامی انسان ها متعلق به اویند و او متعلق است به همه، مانند درختی در خیابان که متعلق به هیچکس نیست و متعلق به همه است، و این تصمیم توست که وقتی آن را میبنی به خودت بگویی که چه درختِ قشنگی دارم و یا اینکه بگویی: «حتی یک درخت هم در این دنیا برایم نیست.»
دیگر مجرد در ذهنم به معنای تنها نیست و متاهل هم به معنای بودن و یا تعلق داشت در نظر ندارم.
برای همین پرسش اولم از بین رفت، چون مهم نیست مجرد عزب هستی یا "دوباره مجرد" دیگر این ها هیچکدامشان مهم نیست.

در لا به لای آن تحقیقات نیمچه گسترده به این متن هم برخورده بودم و در آخر دیدم اگر این نوشته را اینجا نیاورم کمی حیف خواهد شد.

بر آنی که بدانی تنهایم آیا؟
آری، تنهایم
همچون هواپیمایی سرگشته بر فراز کوهستان‌ها
گم کرده ارتباط با برج کنترل
آماده برای فرودآمدن بر باندی از اقیانوس.
می‌پرسی تنهایم آیا؟
آری، تنهای تنهایم
به تنهاییِ زنی که سوار بر اتومبیل، تمام شبانه‌روز می‌رانَد
و شهرهای کوچک را پشت سر می‌نهد
شهرهای کوچکی که چه بسا می‌توانست در آن‌ها بایستد
زندگی کند و بمیرد، به تنهایی.
تنهایی من، تنهاییِ نخستین کسی که از خانه بیرون می‌زند
و هوای سردِ شهر را تنفس می‌کند
تنهاییِ نخستین کسی که در خانه‌ای غرق خواب بیدار می‌شود
تنهایی من، تنهاییِ کرجیِ یخ‌شکنی افتاده بر ساحل
زیر نور سرخ واپسین دم غروب
که خوب می‌داند چیست
که خوب می‌داند دیگر نه یخ است
نه گِل و نه نور زمستانی
تنها قطعه‌ای چوب است؛ هدیه‌ای درخور شعله‌های سوزان آتش.»
ترانهٔ نیاکان - آدرین ریچ
این عکس را دیدم یاد آن درختِ مورد بحث افتادم
این عکس را دیدم یاد آن درختِ مورد بحث افتادم

پ.ن: لزوما اتفاقات داخل متن مثل بودن کسی تحت عنوان "او" یا صحبت با دخترخاله اتفاق نیفتاده.

مجردمتاهلتنهاتنهایی
در زندگی عاشق نوشتن، خواندن، تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی هستم🔶در عين حال سعی می‌كنم نويسنده باشم، هر چند هر كه مینویسه نويسنده‌ست🔶 vrgl.ir/dOH6G
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید