اگر سری به گوگل بزنیم و در قسمت جستوجو اول حرف «م» و سپس «ه» را بنویسیم؛ کلمهی «مهاجرت» یکی از کلمات پینشهادی است و خب این به معنای این است که مهاجرت مفهومی است که این روزها ما ایرانیها-مخصوصا جوانان- در موردش کنجکاویهای زیادی داریم. حتی اگر به جستجوگرها هم رجوع نکنیم و گوشهایمان را تیز کنیم؛ بارها و بارها کلمهی مهاجرت را در رسانهها و اخبار و از دوستانمان میشنویم. میشنویم که فلان بازیگر یا خواننده، یا اصلا چرا راه دور برویم؛ فلان رفیقمان قصد مهاجرت دارد و تا دو هفتهی دیگر پاس و ویزایش میآید و میرود فلان کشور.
این روزها همهی جوانها، مخصوصا دانشجویان برای برنامه ریزی ادامهی زندگیشان، نیم نگاهی به مهاجرت دارند و سعی میکنند داستان زندگیشان را پس از مهاجرت از مرزهای ایران طراحی کنند. حتی اگر خیلی انسان وطن پرستی باشید، احتمالا فکر مهاجرت یک بار، البته شاید نه خیلی جدی، به ذهنتان خطور کرده. اما بیایید برای برجستگی موضوع مهاجرت بین دانشجویان دلایلی بیابیم. چه شده که وقتی از برنامهی آیندهی یک دانشجوی ایرانی میپرسیم؛ نمیتوانیم مهاجرت را مطرح نکنیم؟
برای این سوالات، پاسخهای زیادی میتوان یافت که سر راست بگویم محور همهشان ناامیدی و سردشدن نسبت به مشارکت و تاثیرگذاری در کشور است. فضای مشارکت همگانی در امور مهم و تعیین کننده در زیست اجتماعی ما به شدت ضعیف شده است. مشارکت در حوزههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و همهی حوزه هایی که یک دانشجو یا جوان ایرانی میتواند امیدوارانه و خلاقانه در آن نقشی ایفا کند باعث میشود فضای حرکت برای تغییر وضع نامطلوب کنونی و ترسیم آیندهای روشن شکل بگیرد و ایجاد فضای مشارکت دانشجو را به سمت کوششی امیدوارانه سوق میدهد که میتواند در ساماندهی زندگی جمعی خود سهیم باشد. متاسفانه نبود چنین فضایی باعث شده که همهی گروههایی که جوانها را برای اثرگذاری و ایجاد تغییر گرد هم جمع میکنند، مثل جنبشهای دانشجویی، روز به روز ضعیفتر شوند و وسعت اثرگذاریشان کاهش پیدا کند.
علاوه بر این آنچه که کمابیش همهی ما را حداقل به تفکر دربارهی مهاجرت واداشته، این است که حس میکنیم هر چه قدر هم که در زمینهی تخصصی خود آموخته و چیرهدست شویم، نمیتوانیم تنها با اتکا به دانش و شایستگیمان به فرآیندهای مهم آن حوزه وارد شویم و باید دم این و آن را ببینیم یا یک سر به فامیل بزنیم ببینیم آیا پارتی کلفتی برای ورود ما به صحنه پیدا میشود یا نه.
حتی اگر از سنگر مشارکت در امور مهم عقب نشینی کنیم و به فکر کردن برای ساخت یک زندگی معمولی بسنده کنیم، باز هم افق روشنی پیش رویمان نمیبینیم. بیثباتی که در دههی اخیر در عرصه ی سیاست و اقتصاد کشور شاهد بودیم، بسیاری از ما را به این نظرگاه کشانده که نهاد حاکمیت نمیتواند بستر مناسب یک زندگی معمولی و با ثبات را برای یک جوان ایرانی فراهم کند. این بی اعتمادی به حاکمیت بر تردشدگی دانشجو از فرآیندها افزون میشود و او را به این فکر وا میدارد که از وطن مهاجرت کند.
اما چاره چیست؟ نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم و رفتنها را تماشا کنیم. رفتن هر کدام از ما یعنی یک امکان برای حل مشکلهایمان از دست رفت. من فکر میکنم، راه حل در خود مفهوم دانشجو به معنای ناب آن است. انرژی که در مفهوم دانشجوی ایرانی نهاده شده میتواند مولد ایجاد راهحل برای گذار از بحرانها باشد. راهحلهایی که اجرایشان نیازمند دخالت بازوهای اجرایی حاکمیتی نیست و از درون پیوندهای جمعی دانشجویان دغدغهمند و پایکار در میآید. برای نجات خودمان از ناامیدیهای منجر به مهاجرت و همه ی عواملی که در توضیح علت اقبال عمومی به مهاجرت ذکر شد، باید دست به دست هم دهیم و با ساخت نهادهای مدنی آزاد دانشجویی به حل این مشکلات نزدیک شویم.