ویرگول
ورودثبت نام
حمیدرضا شهشهانی
حمیدرضا شهشهانی
خواندن ۱ دقیقه·۱۹ ساعت پیش

از کنار سنگ ها رد شو


در دل جنگل انبوه، رودخانه‌ای کوچک و زلال به نام «جویبار» جریان داشت. جویبار از دل کوه‌ها سرچشمه گرفته و آرام‌آرام از میان سنگ‌ها و چمنزارها عبور می‌کرد. او همیشه صدای شیرین و آرامی داشت و با آواز خوش خود، به زندگی جنگل زیبایی می‌بخشید.

جویبار عاشق سفر بود، اما هر بار که به سنگی بزرگ می‌رسید، جریانش متوقف می‌شد. او در دلش می‌گفت: "این سنگ‌ها نمی‌گذارند من به مقصد برسم! آیا می‌توانم راهی پیدا کنم؟" هرچه تلاش می‌کرد، نمی‌توانست سنگ‌های بزرگ را از سر راه بردارد.

یک روز، در حالی که ناامید بود و به سنگی بزرگ رسیده بود، درختی کهنسال به او گفت: "جویبار عزیز، به جای اینکه سعی کنی سنگ‌ها را از سر راه برداری، یاد بگیر که چطور از کنارشان عبور کنی."

جویبار به حرف درخت فکر کرد و تصمیم گرفت مسیرش را کمی تغییر دهد. او از کنار سنگ بزرگ عبور کرد و جریان خود را ادامه داد. کم‌کم متوجه شد که با هر مانعی که روبرو می‌شود، می‌تواند مسیر جدیدی بسازد و جلو برود. او دیگر نمی‌ترسید؛ بلکه از هر سنگ و مانعی که سر راهش بود، به عنوان فرصتی برای یادگیری استفاده می‌کرد.

سال‌ها بعد، جویبار با جریان آرام و بی‌پایانش، تبدیل به رودی بزرگ شد که مسیر خود را به دریا باز کرده بود. حالا همه از او به عنوان رودی قدرتمند یاد می‌کردند و می‌دانستند که او، هر مانعی را به فرصتی برای حرکت و رشد تبدیل کرده است.

این داستان میخواد بگه که بعضی وقتا نیازی نیست به جنگ مشکلات بری، فقط میتونی با تغییر زاویه دید و پیدا کردن راه های دیگه ای رشد کنی و به هدفات برسی. امیدوارم این داستان برای شما هم الهام‌بخش بوده باشه

کسب و کارتوسعه فردیبیزینسزندگیروانشناسی
عاشق هنرم و نویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید