حمید رضا یزدانی
حمید رضا یزدانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خواب وصل

نزدِ ما، خوابی که آید اندر آن یاری چُنان
بِهْ زِ هُشیاری که باشد، هِجرِ محبوبی در آن

آمدی جانم به قربانت، «ولی، اما» چرا؟ +
شاهْ بر مفلسْ چو در آید، مَزیدِ اِمتِنان

بر دلِ رنجورِ ما، دیدارِ تو در خواب نیز
مرهمی باشد که همتایی ندارد در جهان

خوش‌تر آن باشد که در خوابم مرا مهمان شوی
بیم دارم، در سفر بینی گزندِ رهزنان

آتشِ عشقِ تو از یک سو و دیگر سو حَسَد
سوزدم هر دو چو آیی در «حدیث دیگران» ++

حاشَ لِلَّه گر تو از ما مِهر برداری، مَها
کشتیِ گم گشته را کو راهبر، جُز آسمان

گَردِ رَه از پایِ تو شُستن، به اشکم آرزوست
فرشِ رَه کردن تو را خواهم، حریرِ مُژّه‌گان


پانویس:

+ استاد شهریار:

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟»


++ حضرت مولانا:

«خوش‌تر آن باشد که سِرّ دلبران

گفته آید در حدیث دیگران»


غزلمولاناشهریار
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید