به نامهای بِنِوشتم: «نرو که میمیرم»
کنون، جواب تو را با اشتیاق میگیرم
نوشتهای که: «زِ رفتن، نمیشوم دلگیر...»
تو میروی و من از بختِ خویش دلگیرم...
چه کرده عشقِ تو با عمر من؟ بگو جانا!
که اینچنین در سی و چند سالگی پیرم
ولی خوشا به مرام و صداقتت، ای دوست!
چرا که از ترحُمِ اهلِ جهان، دگر سیرم
تو را گناه نیست؛ گناه، بختِ من است
«شکست، سیاهی، غم» است تقدیرم