ویرگول جانم سلام
بعد از مدتها و توی اخرین روزای سال 99 تصمیم گرفتم بیام سری بهت بزنم. :-)
کلی ماجرا دارم که باید برات تعریف کنم از جلسه دفاعم که غرور افرین بود، از نامزدی داداش احسان، و از کلی شب نشینی و خاطره های هیجان انگیز....
عکسی که برای این پست انتخاب کردم عکس روی جلد کتابیه که من روش کار کردم "بررسی ایدئولوژی در ترجمه متون حقوقی" کار خیلی سنگین،سخت اما پرباری شد. ارزش لحظه به لحظه تلاشش رو داشت و بهم یاداوری کرد ایدئولوژی از قوی ترین سلاح ها هم مرگبارتره.
این روزا دارم سعی میکنم که بالاخره برای مقالش کاری بکنم و به سرانجامش برسونم.
تصمیم دارم برای فروردین برم دنبال فارغ التحصیلی و بعد از اون به طبع یه کار دایمی تر از تدریس و ترجمه.
خبر خوبم شروع یاد گرفتن کیبورده :-) بالاخره رفتم سراغش و این شاید جز بهترین اتفاقای سال 99 باشه برام.
اما از اسپانیایی بگم که دوباره ولش کردم. یعنی راستشو بخوای وسط پایانامه و دفاع نمیشد اصلا سراغشو گرفت اما میدونم همه اینا بهونه است. امروز استادم بهم پیام داد و خیلی از پیامش خجالت کشیدم یه جوری انگیزمو و ذهنمو تکون داد که نه از فردا بلکه از همین حالا میخوام شروع کنم به خوندن. #جوگیر اما واقعا حرفاش تکونم داد اینکه بالاخره میخوام چیکار کنم؟ و چه هدفی دارم؟
با یکی از بچه ها حرف زدم و خیلی در رابطه با اینده نصیحتم کرد. اینکه اگه حتی 5 درصد هم شانس دارم برای رفتن بخاطرش تلاش کنم و مدیون دلم نباشم.اینکه به بهتر شدن اوضاع اینجا خوشبین نباشم
قبول دارم یک ماه بعد دقاعم خیلی تنبلی کردم... یه جورایی رفع خستگی 17 سال درس خوندن بود که البته توش باید خونه تکونی دوهفته ای و خیلی سخت رو لحاظ کنم اما با این همه حس میکنم کافیه و دیگه باید برگردم به جاده زندگی.البته نباید پنهون کنم که نیمی از تنبلی یه ماهه استراحت نبود افسردگی و ترس از اینده رو هم شامل میشد. اینکه بالاخره باید چیکار کنم؟ اینکه با تدریس پولی در نمیاد، اینکه چجوری باید تو این روزا قوی باشم؟ چجوری از گرونی و دلار 27 تومنی نترسم؟ نمی دونم اما استادم و دوستم تلنگرایی بودن که فکر میکنم بهشون نیاز داشتم.
خیلی دلم میخواست برم سراغ نقاشی اما به قول دوستم اول برو دنبال کار،منبع درامد، نقطه ثبات و هزار تا چیز دیگه. کلی برنامه دارم و کلی ترس از اینده و یه سوال خیلی مهم که کدوم کار درسته؟ اما هر چی هست دعا میکنم خیر باشه.
دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود. دلم برای این ارامش و حال خوب تنگ شده بود.خوشحالم که برگشتم :-)
امیدوارم برای هر کسی که این پست رو میخونه و هزارهزار تا دغدغه هم داره کلی اتفاق خوب تو سال جدید، تو راه باشه...
#حامی