نبايد خود را از دنيا جدا كرد.اگر زندگي مان در نور خورشيد بگذرد، حرامش نكرده ايم!
همه ي تلاش من در هر موقعيتي، در هر بدبختي، در هر سرخوردگي،از نو برقرار كردن رابطه هاست.و حتي در اين غم خويش چه عطشي براي دوست داشتن دارم، و چه نشئه اي از نظر كردن به تپه اي در تاريكي شب به من دست مي دهد.
برقرار كردن رابطه با حقيقت، در وهله ي اول با طبيعت، و بعد با هنرِ كساني كه درك كرده اند، و با هنر خودم اگر توانايي داشته باشم.
در غير اينصورت، نور خورشيد و دريا و مستي هنوز پيش روي من اند...
كتاب يادداشت ها؛ آلبر كامو
هميشه يك كتابي هست كه جواب سوالاتي كه شايد هيشكي ندونه ؛ رو بهت نشون بده. حتي اگه كتاب نشد؛ شعر؛ يا نقاشي؛ يا موسيقي.
خوندم جايي كه ما آدمها در پي يافتن كسي هستيم كه به طور كامل ما رو درك كنه، و دنيا رو از ديد ما تجربه و حس كنه ! ولي خوب خبر بد اينه كه اين خواستن؛ ممكنه هيچوقت به حقيقت نپيونده. ولي چيزي كه هست اينه كه شايد ما جواب سوالامون يا نحوه ي ديدمون به هستي رو تو آثار هنري كه شايد مال هزارسال پيش ازين باشه،بتونيم پيدا كنيم. و اين احساس درك شدن رو به طور كاملتري تجربه كنيم.