
دوستی از کرج به قشم سفر کرده بود. از همان روز نخست، رفتار مردم برایش غیرقابل درک بود؛ میگفت: «چرا اینجا همه حقیقت را میگویند؟ مگر نمیدانند در بقیه جاها، راستگویی بیشتر به بیماریهای مزمن شباهت دارد؟»
با خونسردی توضیح دادم که در جنوب، صداقت هنوز از مد نیفتاده است. ما راست میگوییم نه از سر سادگی، بلکه از سر مهارت. در گرمای ۴۵ درجه، دروغ گفتن انرژی زیادی میخواهد.
او که تازه چادری جنوبی خریده بود، مقابل آینه ایستاده و میکوشید خودش را در آن بپیچد. میگفت: «این مدل پوشش باید مرا پنهان کند یا نمایش دهد؟»
گفتم: «هر دو، بستگی دارد به میزان آفتاب و روحیهی صاحبش. در جنوب، پوشش نوعی بیانیهی عمومی است، نه ابزار کنترل خصوصی. رنگ چادر و برقع، مثل وضعیت آبوهوا، خبر از حال روزمان میدهد. سیاه یعنی رسمی، گلدار یعنی زندگی ادامه دارد.»
او با شگفتی گفت: «پس این همه رنگ برای چه؟»
گفتم: «برای اینکه بتوانی اندوه را در آبیاش، غرور را در طلاییاش و شوخی را در قرمز تیرهاش ببینی. ما نمیپوشانیم تا محو شویم؛ میپوشیم تا دیده شویم.»
از رفتار فروشندهها هم متعجب بود. «هیچکس سرم کلاه نگذاشت، حتی وقتی فرصت داشت!»
لبخند زدم. در اقلیم ما، زرنگی به معنای فریب نیست. مردم جنوب بلدند بدون فریب، محترمانه معامله کنند. ما بهجای حسابسازی، رابطهسازی میکنیم. در شهری که خورشید هر روز از نزدیکت عبور میکند، نقاب زدن کار بیهودهای است.
او در پایان سفر گفت: «اینجا مهماننوازی به اندازهی رطوبت هوا جدی گرفته میشود.»
درست گفت. پذیرایی در جنوب فقط چای و خرما نیست؛ مراسمی است برای اعلام اعتماد. هر کس که از این رسم سوءاستفاده کند، خودبهخود از جمع حذف میشود، درست مثل نمکی که از رطوبت زیاد آب میشود و دیگر وجود ندارد.
وقتی رفت، برایم روشن شد که تفاوت ما با بقیه نه در لباس است، نه در لهجه، بلکه در تعریفی است که از انسانیت داریم.
در بعضی نقاط کشور، زرنگی یعنی شکار کردن دیگری پیش از آنکه تو را شکار کند. در جنوب، زرنگی یعنی آنقدر در صلح باشی که هیچکس جرأت نکند از تو سوءاستفاده کند.
هرمزگانیها فقط شبیه خودشاناند. شاید در دنیایی که همه میکوشند کسی دیگر باشند، این
بزرگترین شوخی ما با جهان باشد.