
از راننده تاکسی گرفته تا سالنهای آرایشگاه، از مهمانیهای خانوادگی تا پستهای اینستاگرامی، همهجا یک جمله تکرار میشود: «رفیق نامرد شد.»
هرکس داستان خودش را دارد. یکی از شریکی میگوید که سرِ معامله پیچاند، دیگری از دوستی که در سختی غیبش زد، مادری از فرزندی که دیگر تماس نمیگیرد.
صدای مشترک همهشان گلایه است، و پرسش پشت آن همیشگی: چطور همهی رفیقها یکشبه نامرد شدند؟
اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که هیچکس واقعاً تغییر نکرده است. آنچه در حال تغییر است، زمین بازی روابط انسانی است.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که دارد از دل سنت بیرون میآید و هنوز نمیداند چطور مدرن باشد. در گذشته، «حرف مردم» همان قانون نانوشتهای بود که همهچیز را کنترل میکرد — از نوع لباس تا میزان محبت. حالا اما، نسل جدید یاد گرفته که میتواند خودش تصمیم بگیرد. آنها از نگاه جمع بیرون آمدهاند و دنبال نگاه خودشان میگردند.
این همان مرحله گذار فرهنگی است که نه آرام است و نه بیهزینه. جامعهی در حال تغییر شبیه خانهای است که دیوارهای قدیمیاش فرو ریخته اما هنوز سقف تازهای ساخته نشده.
در این فاصله، همه احساس ناامنی میکنند: والدین فکر میکنند فرزندانشان بیوفا شدهاند، دوستان احساس میکنند اعتماد دیگر معنا ندارد، و نسلها از هم بیگانهتر میشوند. اما این گذار، برخلاف تصور عمومی، نشانهی فروپاشی نیست، نشانهی رشد است.
قرار نیست ما همیشه با یک سبک زندگی، یک نظام ارزشی یا یک الگوی اخلاقی بمانیم. هر جامعهای برای رسیدن به بلوغ، باید دوران دردناک بازتعریف را تجربه کند.
در جامعهی مدرن، فردیتگرایی نقطه ضعف نیست؛ نقطه آغاز بلوغ جمعی است. وقتی هر فرد مسئول تصمیم خودش باشد، «جمع» دیگر بر پایهی ترس یا شرم اجتماعی شکل نمیگیرد، بلکه بر اساس انتخاب و آگاهی ساخته میشود.
شاید حالا روابط شکنندهتر به نظر برسند، چون هنوز بلد نیستیم در دنیای آزاد و شخصیشده، چطور اعتماد کنیم. در گذشته، اعتماد از بیرون میآمد، از مذهب، سنت یا ترس از قضاوت.
امروز باید آن را از درون بسازیم، و این کار سخت است. اما تنها راهِ داشتن جامعهای سالمتر همین است: جامعهای که افرادش نه به اجبار، بلکه به انتخاب، وفادار میمانند. بنابراین شاید وقتش رسیده که کمی مهربانتر نگاه کنیم.
آدمها بد نشدهاند، فقط از دسترس خارج شدهاند. در جهانی پر از فشار، بیثباتی و تغییر، بسیاری صرفاً به دنبال بقا هستند، نه خیانت. اگر کسی امروز پاسخ پیاممان را نمیدهد، شاید نه از بیمحبتی، بلکه از خستگی است.
اگر فرزندی دیگر هر روز زنگ نمیزند، شاید میان دو شغل و هزار دغدغه گیر کرده باشد. ما همه در حال یاد گرفتن شیوهای تازه برای با هم بودنیم.
پس بیایید از اصرار برای همیشه یکجور زندگیکردن دست برداریم. گلایه از دوستان، والدین یا همکاران را کنار بگذاریم و بپذیریم که جامعه در حال پوست انداختن است.
تغییر همیشه با بینظمی میآید، اما پس از آن، نظم تازهای شکل میگیرد؛ نظمی انسانیتر، انتخابیتر، آگاهتر.
و اگر امشب به استوری اینستاگرامتان سر زدید و دیدید از «نامردی دنیا» نوشتهاید، آن را حذف کنید. بهجایش از برنامهتان وقتی متمدن شدیم بنویسید.
امههایتان وقتی متمدن شدیم.