
در ایران اینگونه است: معروف نمیشوی تا وقتی بر سر زبانها بیفتی. بانو رقیه را همه نمیشناختند! تا آنکه ماجرای ویدئوی «بادمجان» فراگیر شد و همه، در صف مذمتش ایستادند. تازه آنوقت بود که طعم شیرین وایرال را چشید.
من هم برای نخستین بار ویدئوی طنز کوتاهش را دیدم؛ تلاشی ناشیانه برای پیوند طنز، تاریخ و بومیگرایی. در نگاه اول به نظر میرسید مزرعهداریست که بادمجانهایش فروش نرفته و تصمیم گرفته از قدرت سلبریتی جدید هرمزگان کمک بگیرد. داستان عدم حمایت از کشاورزان در این استان کهنه است، اما ماجرای بانو رقیه رنگ دیگری داشت.
کار جایی خراب شد که پای «دریدگی خشتک» به میان آمد. ظاهراً بانو رقیه میخواست بگوید: در این روزگار، هر چقدر هم کارت خوب باشد، خشتک جر خوردن اجتنابناپذیر است. اما خب، لنز دوربین بیش از حد صادق بود! حالا که همه گوشی آیفون دارند، نمیشود جزییات را پنهان کرد.
به هر حال، «عفت عمومی» به خطر افتاد و احساسات جمعی جریحهدار شد. همه علیه بانو رقیه شوریدند — حتی آنهایی که اکسپلورشان پر از کلیپهای برهنه است. همانها که جر خوردن خشتک مردم عادی را «لودگی» دانستند، بیآنکه بپرسند چرا برهنگی سلبریتیها توجیه دارد و طنز رقیه نه؟
امروز بانو رقیه در استوریای پر اشک و آه از مردم عذر خواست. مردم هم خوشحال از پیروزی اخلاق! اما ذکر چند نکته غیرظریف لازم است. نخست اینکه رفتار بانو رقیه، چه از سر اجبار چه اختیار، رفتاری حرفهای بود. او که تنها یک خشتک را نشان داده بود، در برابر ملت سر به سجدهی عذر نهاد؛ درحالیکه پژمان جمشیدی، بدون توضیحی و با مجوز قضایی، راهی کانادا شد.
اتهام تعرضش هرگز به محکمه نرسید. بیانیهاش نه بوی پشیمانی میداد و نه نشانی از پاسخگویی داشت — بلکه پر از ادعا بود.
کاش مردم دلواپس، برای همه پروندهها به یک اندازه سختگیر بودند. همان چوبی که بر سر بانو رقیه فرود آمد، حتی به سمت جمشیدی هم نشانه نرفت. یکی فوتبالیست و بازیگر و الگوست، دیگری زنی محلی با چند هزار دنبالکننده.
نکند در این سرزمین، سلبریتیها مجازند هر خشتکی را بدوزند و بدرند، اما مردم عادی نه؟
به قول آرش سبحانی: «قانون برای بعضیها نمیشکند، خم میشود.»
شاید مشکل از خشتکها نباشد، از چشمانیست که فقط خشتک مردم عادی را میبینند.