
در یک کشور که قوانینش گاهی بیش از آنکه روشن باشند، تمثیلیاند، خروج از مرزها هنر ظریفی است. گویی اگر مردی بخواهد به سفر کاری برود، کافی است یک مهر مرجع قضایی روی پروندهاش بخورد و تمام موانع محو میشوند.
اما زن متاهل؟ همان زنی که همه میدانند وظایفش خانه و اجتماع است، برای خروج، باید یک پروتکل چندمرحلهای را پشت سر بگذارد: رضایت شوهر، تایید مقامات، احتمالا یک فرم با خط ریز، و شاید دو شاهد که شهادت دهند او واقعا قصد برگشت دارد.
در این سیستم، اگر مرد متهم باشد — حتی به جرمی که پیچیدگی قانونیاش ذهن هر وکیلی را به چالش میکشد — گویی باز هم راه سفر به خارج باز است. اما زن متاهل، حتی اگر بیگناه باشد، با یک امضای نادرست یا یک نگاه مردانه به پاسپورتش، ممکن است در همان نقطه خروج، متوقف شود.
طنز ماجرا در اینجاست که اتهام یا پروندهای پیچیده میتواند بهطرز شگفتآوری «حق خروج» بیاورد؛ در حالی که بیگناهی و قصد قانونی، برای زن، حتی در حد یک تعطیلات کوتاه، کافی نیست.
و این گونه است که جامعه، بیآنکه بدانیم، به زنانش یاد میدهد: برای آزادی، باید کمی ابتکار، کمی ریسک و شاید کمی… خوششانسی داشته باشی.
شاید روزی برسد که قوانین خروج از کشور نه بر پایه جنسیت، بلکه بر پایه منطق و عدالت باشد. تا آن زمان، طنز تلخ ما در این است: اتهام، گاهی بیشتر از حسن نیت، مجوز میآورد، و صداقت، در این بازی، تنها یک امتیاز اخلاقی است، نه قانونی.