دیروز خبری رسید که اگر کسی در طبقهٔ بالای یک کافهٔ مینیمالیستی در نیویورک شنیده بود، لبخند میزد: «مرغان علیه دیوان عالی کشور شکایت کردند.» البته مرغان به زبان حقوقی صحبت نمیکنند؛ آنها بیشتر به زبان کلکل و قوقولیق آگاهند، اما اینبار وکیلشان — یک کلاغ بازنشسته که روی نیمکتی در حیاط تالار عدالت زندگی میکند — ادعا کرد: «این دیگر توهین است؛ این یک بحران حیثیتی.»
مسأله ساده بود و درعینحال شگفتآور: مرغها پرسیدهاند چرا بعد از ۴۵ روز زندگی پراضطراب، قصابیهای نمایشی، آبِ داغ و سرد، قطع و وصل شدن اعضا و بیرونریختنِ احشاء، گوشتشان ارزانتر از لپه و لوبیا چیتی شده است؟ مرغی که روزی صدها متر بال میزند تا به مرغدانی برسد، حالا در فاکتور قیمتی پایینتر از یک مشت عدس سرخ است؛ آیا این انصاف است یا توطئهٔ آشپزخانههای مرکزی؟
در جلسهٔ نخست دادگاه، نمایندهٔ مرغها با لحن آرام و ملالآور گفت: «ما تنها عدالت میخواهیم.» او فاکتهایی ارائه داد — فاکتورهای نیمهشب، رسیدهای جابجایی، ویدئویی که نشان میداد چگونه مرغانی که جملههایی دربارهٔ هویت و هوس زندگی داشتند، به صف تولید منتقل میشدند. قاضی، که طبق معمول چهرهای به ترکیب پنهانی از بیخبری و دفترکاری داشت، از پنجرهٔ کوچک اتاق به بیرون نگاه کرد؛ شاید منتظر بود ببنید لپه این مذاکرات را به کدام مؤسسهٔ خیریه دعوت میکند.
وقتی نوبت به دفاع رسید، سخنگوی بازار حبوبات گفت: «لپه و لوبیا چیتی سالها سرمایهگذاری روی برند ملی کردهاند؛ آنها آگهی میدهند، در مهمانیها حضور دارند و با سخاوت شوری کدبانوها را تضمین میکنند.» این استدلال بیش از حد مؤدبانه بود؛ مرغها در سکوتی تقریباً اعتراضی به همدیگر نگاه کردند. یکی از آنها زیر لب گفت: «چه رشوهای به مسئولان دادهاند؟ یا شاید لپه و لوبیا چیتی هنوز تکریمِ آشپزخانهٔ عمومی را بلدند.»
از سوی دیگر، گاوها در ردیف آخر جلسه چرت میزدند و با آن رخوت افسانهایشان، نمایش تاجگذاریِ گرانی را اجرا میکردند — آنها بلدند بیخبری را به حرفه تبدیل کنند و در ازای آن قیمت دریافت کنند. ماهیها اما غایب بودند؛ آنها هنوز بین خلیج فارس و دریای عمان شناوراند، جایی که حتی چین هم هنوز جارویش را نکشیده است. اگر ماهی بتواند شاهدی ارائه کند، قطعاً شهادت خواهد داد که هر لیتر آب دریایی که مینوشد، دستآخر به تعرفهٔ گرانقیمت تعبیر میشود.
طنز قضیه در اینجاست که اقتصادِ بازارِ ما گاهی شبیه طنزی سیاه عمل میکند: سختی و رنجِ تولید، نه تنها مستقیماً در قیمت منعکس نمیشود، که گاه به نفعِ کالاهایی است که خاموش و مرفه در قفسهها نشستهاند. مرغها خواستار «عزتِ قیمت» شدهاند؛ همان عزتِ انسانی که هر شهروند به آن مشروع است. آنها میپرسند آیا قیمتگذاریِ امروز، نشانگر منطق بازار است یا آینهٔ یک قرارداد نامرئی میان آشپزخانه، ترازنامه و سیاستِ عمومی؟
قصد مرغان فقط بازپسگیری آبرو نیست؛ آنها خواهان بازاندیشیای هستند که در آن رنج تولید محرکی شود برای احترام، نه ابزاری برای سودِ تصنعی.
اگر دادگاه نتواند پاسخی منطقی بدهد، مرغها وعده دادهاند به تجمعِ اعتراضی دست بزنند — قواقیقهای که قطعاً در تاریخ طبخ و سیاست، بازتاب خواهد داشت.