روزنامه هفت صبح، حانیه جهانیان| همه برای ماندن به ریسمانی برای چنگ زدن نیاز داریم. برای تمام روزهایی که خسته و زخمی با تمام بینفسی تاب آوردیم. روزی به بهانه آنها که چشم انتظارند و روزی دیگر برای خودمان. آیدا الهی یکی از همان جنگجوهای خواستنیست؛ دختری امیدوار و مستعد، متولد سال 63 در مشهد، دوم اردیبهشت. فقط ۱۹ روز از ورودش به بیست سالگی میگذشت.
ترم دوم رشته مهندسی کشاورزی گرایش صنایع غذایی از دانشگاه آزاد قوچان را که شروع کرد باید به خوابگاه برمیگشت. باوجود اصرارهای پدرش همچنان تصمیم گرفت با اتوبوس به دانشگاه برود. اتوبوس او در مسیر مشهد به قوچان دچار سانحه میشود. او به دلیل قصور پزشکی در راه انتقال به بیمارستان دچار ضایعه نخاعی شد. آسیبی که او تجربه کرد، آیندهاش را برای همیشه تغییر داد. سالها بعد از اتفاقی که تجربه کرد به تحصیل در مترجمی انگلیسی روی آورد. آیدا الهی اکنون مترجم و نویسنده بیش از 7 عنوان کتاب با موضوعات اخلاق پزشکی، فلسفه و رمان است.
* مدتی پیش تصاویری از چهره خود منتشر کردید که در آن بهشدت آسیبدیده بودید و نگرانکننده بود. در حال حاضر شرایطتان خوب است؟
ماجرا از این قرار است که درحال عبور از پیادهرو بودم که گویا یکی از چرخهای ویلچرم داخل چاله میرود و همزمان با توقف صندلی صورتم به آسفالت برخورد میکند. شانس آوردم که اتفاق بدتري برایم نیفتاد.
* این اتفاق درحالی افتاده که ما میدانیم بخشی از هموطنانمان درگیر این موضوع هستند و همچنان تلاش زیادی برای امکانات و مناسبسازی معابر معلولان نمیکنیم. برداشت شما چیست؟
تا زمانیکه مسئولان از نزدیک با چنین اتفاقی مواجه نباشند طبیعیست که اقدام موثری هم صورت نگیرد. از سویی دیگر جامعه ما نگاهش به اکثریت است و من به این موضوع آگاهم که من و امثال من اقلیت بهشمار میآییم. وقتی از جادهسازی تا ساختمان، هیچکدام توجهی به نیازهای افراد دارای معلولیت نداشته باشند طبیعیست که جامعه هم به همین سمت حرکت کند. اما زمانی که انجمنها و سازمانهای مردمنهاد نیز نسبت به مناسبسازی و کمبودها هشدار میدهند، از سوی مسئولان کوتاهی صورت گرفته است.
* اگر بخواهیم وظایف یک شهروند عادی در قبال افراد دارای معلولیت را بشناسیم، چطور؟ یعنی صرفا از بعد مسئولیت اجتماعی.
بله! نقش آموزش بهشدت پررنگ است. انجمنها و سازمانهای مردمنهاد برای فرهنگسازی در این حوزه تلاشهای بسیاری کردند. مثلا میگویند در زمان صحبت با فرد دارای معلولیت نایستید. بلکه مقابلش بنشینید. البته این آموزشها از سری نکاتیست که باید توسط افراد دارای معلولیت عنوان شود، وگرنه طبیعیست که افراد دیگر درک و شناختی از چالشها و نیازهایمان نداشته باشند.
* بیشتر روی صحبتم با آن دسته از مسائل روزمره است که وقتی بهعنوان عابر با فردی دارای معلولیت مواجه میشوم نمیدانم چه کنشی از سمت من به او حس رضایت میدهد. اینکه انگار در آن لحظه هر تصمیمی اشتباه است، ناشی از چه کمبودیست؟ آنهم وقتی در هیچیک از صفحات کتاب درسی و در طول سالهای آموزش و مدرسه به برخورد صحیح و چگونه گفتوگو کردن با افراد دیگر اشارهای نشده، چه باید کرد؟
عدهای از افراد دارای معلولیت به دلیل روحیه حساسی که دارند ممکن است پس از تجربه یک گفتوگوی ناخوشایند منزوی شوند. گروه دیگر افراد دارای معلولیت اما به دلیل اینکه متفاوتترند ترجیح میدهند در آموزش سایر افراد برای اصلاح رفتارهای غالب سهمی داشته باشند. در این موقعیت است که اهمیت سازمانهای مردمنهاد، رسانهها و شبکههای اجتماعی خود را نشان میدهند. بهترین کمکی که میتوان به افراد دارای معلولیت کرد، پرسیدن است.
از آنها بپرسید که به کمک احتیاج دارند یا نه! گاهی با رفتارهای خودسرانهای که البته نیت نیکی پشت آنهاست استقلال فرد از او دریغ میشود. گفتوگوی بدون کنجکاوی همان چیزیست که برای آغاز یک ارتباط دوستانه و گرم نیاز است. سعی نکنید از آنها دلایل معلولیت و یا میزان رضایت از زندگی را بپرسید. از آنها نپرسید که اگر این اتفاق رخ نمیداد چقدر شرایط متفاوتتر میشد.
* مرسوم است که به نابینایان میگوییم، «روشندل» یا کوتاهقامتان را «بلندهمت» خطاب میکنیم. این ادبیاتسازی و واژگان تا چه اندازه با رفتار ما تناسب دارد؟ اصلا این جایگزینی کلمات تا چه اندازه در ایجاد یک رابطه و گفتمان صمیمی میان ما و افراد دارای معلولیت موثر است؟
راستش در اصل موضوع تفاوتی ندارد. عذرخواهی میکنم اما به کار بردن بعضی از واژهها مثل «کور» که بهصورت مستقیم بیان میشوند بار معنایی سنگینی دارند. نباید واژگان حاوی صفت باشند.
چرا که باعث میشود تمام تمرکز افراد به معلولیت باشد. در واقع بهتر است بهجای معلول بگوییم، دارای معلولیت، بهجای نابینا بگوییم فرد دارای نابینایی. درباره اینکه از حرف تا عمل چه تفاوتهایی در عملکرد افراد وجود دارد، دوست دارم به نقش رسانه، آموزش و سازمانهای مردمنهاد اشاره کنم. اینکه کاش برنامههای تلویزیون بهویژه برنامههای کودک و نوجوان در بین تماشاچیان از افراد دارای معلولیت هم دعوت کند و بهعنوان یک میزبان هیچ برخورد ترحمآمیزی با کودک مهمان دارای معلولیت نداشته باشد. همچنين در مدارس هم روند پذیرش این گروه از کودکان آسانتر شود.
* از نظر بسیاری چه آنها که دارای معلولیت شدند و چه سایر افراد، بسیار الهامبخش هستید. چطور توانستید از روح و روانتان مراقبت کنید؟
محبت دارید. یکی از عواملی که به بهبود حالم کمک زیادی کرد اینترنت و آشنایی با آدمهایی بود که شرایط جسمانی مشابه خودم را داشتند. صحبت کردن با آنها کمک کرد تا اتفاقی که برایم افتاده را راحتتر بپذیرم. راستش در آن موقعیت پذیرش دشوار است و همچنان تلاش بر این است که خودت را جدا از افراد دارای معلولیت بدانی، میخواهی همهچیز مثل گذشته باشد، در حالیکه ممکن نیست.
بعد از سانحهای که تجربه کردم، 4 سال درگیر افسردگی بودم. زمانیکه مطمئن شدم هیچ راهی برای بهبودی ندارم و امیدم در اینباره قطع شد، یک روز صادقانه خلوت کردم، به خودم گفتم: آیدا دو راه داری، اینکه هدفی در زندگی بسازی و برای رسیدن به آن تمام تلاشت را بکنی و یا اینکه یک گوشه ناله کنی. برای جهان تفاوتی ندارد که انتخاب تو چیست، مسیر خودش را میرود، پس چرا آدم مفیدی نباشی؟! این اتفاق به بیشتر شدن انگیزهایم منجر شد.
* شروع مترجمی برای شما بهنوعی بازگشت به علاقه گذشته بود؟ یعنی با خودتان گفتید بروم سراغ همان رویا و آرزوهایی که داشتم؟
نه، اتفاقا اصلا اینطور نبود! چون من دانشجو بودم و در دانشگاه آزاد قوچان صنایع غذایی میخواندم و اتفاقا بهرغم اینکه در خانوادهای فرهنگی متولد شده بودم از همان دوران مدرسه نه به ادبیات و نه زبان انگلیسی کوچکترین علاقهای نداشتم. با خودم دو دوتا چهارتا کردم، دیدم حالا که توانم به حرکت دادن انگشت شصت دست چپم محدود شده، شاید مترجمی تنها اتفاقیست که میتواند کمکم کند. من در مدت افسردگیام بهنوعی دچار یک تحول ادبی شدم. تا به خودم آمدم دیدم به ادبیات فارسی، اشعار کلاسیک و داستان علاقه پیدا کردهام.
* همه ما گاهی در زندگی کم آوردیم، برای نجات در انتظار چیزی بودیم که خودمان را به آن قلاب کنیم، تسلیم نشویم و ادامه دهیم. قلابتان را به ريسمان کدام صخره زدید؟ شما چطور تاب آوردید؟
روزی که تصمیم گرفتم بلند شوم و تسلیم نشوم، قول دادم به شکلی زندگی کنم که خودم راضی باشم. از خودم خوشحال باشم. بگویم این تمام تلاشم بود و بیش از این نمیتوانستم پیش بروم. برای من انسان بودن، انسان ماندن و انسان رفتن خیلی ارزشمند است. هیچوقت اجازه نمیدهم انسانیتم را ناامیدی غرق کند.
انسانیت برای من دو مفهوم دارد؛ یکی برخورد صحیح و انسانی با سایر افراد و دیگری شامل، تلاش، ادامه دادن و جنگیدن است. خواندن نوشتههای گذشته و مرور آنها به تقویت روحیه و امیدواریام کمک بسیاری میکند. وقتی بهخاطر میآورم که چه روزهایی را از سر گذراندم و حالا چه کردم، از خودم راضی میشوم.
* چطور ترجمه را شروع کردید؟
چشمانداز خودم برای تحصیل در این رشته رسیدن به بازار کار و ترجمه آثار بود. تا حدی برای شروع ذوق داشتم که به محض اینکه آخرین امتحان دوره کارشناسی را دادم، سراغ ترجمه همان فایلی رفتم که از قبل ذخیره شده بود. حتی خوب به یاد دارم که یک پوشه ساخته بودم و در صفحه اول بهنام خدا هم نوشته بودم.
* انتخاب اولین اثری که ترجمه کردید چطور شکل گرفت؟
بدون ناشر و راهنمایی کسی، خودم شروع به انتخاب کردم و اصرار داشتم ترجمه کنم.
* فاصله انتخاب و انتشار هر ترجمه چقدر از شما زمان گرفت؟
دو اثر اول انتخاب خودم بود. در واقع بیشتر به این خاطر که هیچ آشناییاي با روند ترجمه و انتشار کتاب نداشتم و نمیدانستم که برای شروع اینکه ناشر سفارش ترجمه بدهد برای مترجم گمنامی مثل من بهتر است. چالشها زیاد بود اما پدرم در دو اثر اولم که نیاز به جذب ناشر داشت، قدم به قدم همراهم بود. تقریبا مداوم در حال ترجمه بودم فقط میان کتاب اول و دوم چیزی حدود 3 سال فاصله اتفاق افتاد چون درگیر تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد شدم.
* چالشهای ترجمه برای شما چه بود؟
طولانی بودن مسیر ترجمه تا توزیع کتاب باعث میشود هر سال یک اثر بیشتر ترجمه نکنم. بهعلاوه شرایط جسمانی خودم، ویراستاری، اخذ مجوز ارشاد و دردسرهای چاپ و توزیع آثار بیش از حد معمول زمانبر است. با اینهمه، ترجمه همچنان اصلیترین فعالیت و تفریح هر روزه من محسوب میشود.
* در ترجمه وسواسی عمل میکنید؟
بیش از اندازه! (با خنده)، مخصوصا وقتی کار به اتمام رسیده و فقط به ویراستاری نیاز دارد، ترجیح میدهم حداقل تا دو هفته آن را کنار بگذارم و بعد از این مدت درست زمانی که هیجانات و اشتیاقم فروکش کرد، با وسواس شروع به اصلاح متن میکنم.
* کتاب «به بیمار خود گوش فرا دهید» تنها اثر تألیفی شما تا به امروز است. چه نیازی به نوشتن کتابی با این مضمون وجود داشت؟
راستش مخاطب هدف این اثر اختصاصا کادر درمان است تا از هرگونه تصورات نابهجا نسبت به این قشر جلوگیری شود. در واقع محتوای این کتاب برگرفته از تجربیات بستری شدنم در بخش مراقبتهای ویژه بود که به کمک اساتید دانشگاه تهران ویراستاری شد.
* بعید نیست در آینده دومین اثری که مینویسید شرح زندگی خودتان باشد، بالاخره در این سالها تجربیات ویژهای داشتید، تا بهحال به این موضوع فکر کردید؟
دوستان و نزدیکانم خیلی مرا برای نوشتن زندگیام تشویق میکنند. آنقدر که خودم هم کمکم دارم وسوسه میشوم. اما برای شروع چنین اثری فقط امیدم به خداست. اگر خدا بخواهد روزی شاید چنین تصمیمی را عملی کنم.
* با شرایط ویژهای که دارید، چگونه تایپ میکنید؟
رواندرمانگرم وقتی فهمید هدفم را پیدا کردم، تصمیم گرفت به آتل دستم یک قطعه مجزا و دستساز خودش را اضافه کند تا راحتتر تایپ کنم.
* ترجمه تنها فعالیت این روزهای شماست؟
کار ترجمه واقعا درآمدی ندارد. برای من بیشتر بعد فرهنگی و ارزشی دارد. به همین خاطر این روزها درحال گذراندن دورههای ارزدیجیتال و بازارهای مالی هستم، بلکه از این مسیر به درآمد برسم. واقعا نمیتوان شرایط دشوار مالی را انکار کرد.
* با اینهمه تصور کنید این گفتوگو به دست افراد دارای معلولیتی میرسد که این روزها امید سابق را ندارند، در این لحظه به چه تصمیم یا جملهای نیاز دارند؟
همیشه معتقدم فردی که دچار معلولیت است و بهنوعی ناتوان شده، خودش خالق توانایی است. انگیزه و امیدی که من میتوانم به خودم و هرفرد دیگری ببخشم به شکلی است که یک انسان عادی از آن محروم است، چرا که شرایطی که تجربه کردم باعث شد روی مفید بودن پافشاری کنم.