hanico·۱۸ روز پیشجلسه قرآن بابا بزرگعاشق شبایی بودم که خونه بابابزرگم جلسه قرآن بود هرجایی که بودیم اون شب همه جمع می شدیم خونه بابا بزرگ کلی شیرینی و شکلات و میوه باید بسته ب…
hanico·۱۸ روز پیشمن فقط دلم می خواد تو منو ببینیداشتم به اتفاقات زندگی فکر می کردمبه آدمای مختلف و زندگیاشون به نظرم خدا کسایی که دوست داره رو رها نمی کنه چطوری؟ اینطوری که می خواد اون بن…
hanico·۱ ماه پیشدنیای بی رنگچند روز پیش یه بیمار داشتم که اسمش عجیب ترین اسمی بود که تاحالا شنیدم، عنوان این متنم نا مربوط به اون اسم نیست ، ولیمیدونی چی این اسم عجیب…
hanico·۲ ماه پیشیکی از احمقانه هاامروز تو خیابون داشتم از کنار جدول رد می شدم یاد ۴ ۵ سالگیم افتادم که یه شب داشتیم با مامان و بابام پیاده میرفتیم ونه پدربزرگم اینا من جلو…
hanico·۲ ماه پیششروعی برای کلماتسلام!خیلی وقت بود دنبال جایی برای نوشتن بودم، که بالاخره اینجارو انتخاب کردم.اینجا دوس دارم راحت باشم و به فکرم چیزی رو تحمیل نکنم تا بتونم…