حانیه
حانیه
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

انقلاب؛ ۱۹:۱۰

جزئی از جریان باش. جز کوچکی باش و راه برو. حرف بزن. بدون توقف حرف بزن در عنبیه چشم هایت. بر جای قدم های انسان ها راه برو. احساسات کهنه و پاره پاره کف این پیاده رو ها را میبینی؟ راه برو. مترو ها. خیابان ها. کتاب فروشی ها. کافه ها و مردم.

شلوغی را میبینی؟ حالا نیستی. حالا نیستی. بوی سیگار نصفه مرد رهگذر را نفس بکش. بایست. مردم را ببین. دیوانه شو در ذهنت و چهره ات مانند انسان های عادی است.

کلمات با سرعت میایند و ذره ذره از بند جمله رها میشوند. حالا همه چیز از ذهنت بیرون میریزد. خون در رگهایشان را حس کن. این تو را به شوق نمیاورد؟ شهر زنده است. آن را در بر بگیر و زنده شو.



خیابان انقلابآیا فقط من با دیدنغروب تو این خیابونسیمای مغزم میسوزه؟
نوشته های کم جان دختر، خیلی زود در ذهن ناپدید میشدند؛ گویی هرگز وجود نداشته اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید