خیلی از پست آخری که توش غر زده بودم نمیگذره ولی اینجا چرند پرند نوشتن و از زمین و زمان ایراد گرفتن معمولا نجاتم میده
همچنان دارم هیچ کاری برای زندگیم نمیکنم. کمتر از روزی ده دقیقه درس میخونم و امتحانای ترم یکم جالب نبود. بخاطر المپیاد، ریاضیم یکم بهتر شده که یچیزی تو مایه های سوسو زدن یه چراغ و خاموش شدنش بعد جبران شدن نمره خوب هندسه با دوازده جبر بود.
نمیخوام یا نمیتونم یا نمیدونم چرا از این حلقه احمقانه بیام بیرون. هیچ کاری نکردن و پشیمون شدن(که تازگی اینم داره از بین میره) و احساس مزخرف بودن کردن و دوباره از هفته بعد هیچ کاری نکردن.
الانم خوابم میاد و به معنی خود کلمه همه خستگیا و ناراحتیام زده بالا. ولی به هر حال، انگار همچی خاموش خاموش شده...
*ممنون که گوش میدین:")