دلم میخواد یه خواننده باشم، برم رو استیج و همه از خوشحالی جیغ بزنن. همه توی نور و صدا و رقص غرق بشیم
دلم میخواد یه سیاستمدار باشم، دنیا صفحه شطرنج من میشد و کشور ها مهره هایی که باهاشون بازی میکنم
دلم میخواد یه ریاضی دان باشم، در رو رو خودم میبستم و تو ریاضی شناور میشدم.
دلم میخواد یه قاتل باشم، کابوس شبای بقیه. یه روز میرفتم و گم و گور میشدم و داستانم میشد افسانه ترسناکی که دهن به دهن میچرخید.
دلم میخواد یه کتابفروشی داشتم و با مشتریا درباره داستانا گپ میزدم، وقتایی که مغازه خلوت بود فرو میرفتم تو کتابام.
دلم میخواد تو یه کافه کار میکردم که همیشه بوی قهوه میداد، همونجا با یکی اشنا میشدم و هر شب منتظر میموندم کاراش تموم بشه و با هم بریم بیرون
دلم میخواد یه جاسوس باشم، عمیق ترین اطلاعاتشون رو لو میدادم و میشدم بزرگترین رازشون، یه روز بالاخره پیدام میکردن و یه جا سر به نیستم میکردن.
دلم میخواد یه کماندو باشم، اونی که همه رو هوش و استراتژیش حساب میکنن. با یه تفنگ، یه حس خفن و خون!
دلم میخواد یه روز از همین روزا میرفتم بالای پل، روی اتوبان، با چشمای اشکی از زندگیم تشکر میکردم و تو خلا رها میشدم
دلم میخواد یه شرکت راه بندازم، هر روز ادمای جدید میدیدم و هر بار موفقیتمونو جشن میگرفتم، قرار داد ها و حسابرسی ها...
دلم میخواد یه معلم باشم، هر روز صبح به آدما کمک میکردم دنیای اطرافشونو کشف کنن، هر روز شگفت زدشون میکردم
دلم میخواد یه گیتار داسته باشم، هر روز میرفتم تو مترو و از ته دل میخوندم، شاید یه روز از همون روزا باهاش اشنا میشدم:)
دلم میخواد یه بازیگر فوق العاده باشم، تو نقشم فرو میرفتم و بجای ادمایی که وجود خارجی ندارن زندگی رو تجربه میکردم
دلم میخواست نویسنده باشم، با شخصیتام زندگی میکردم و تو دنیای خیالاتم خوش بودم
دلم میخواست قهرمان صخره نوردی باشم، خودم بودم و خودم، با اهنگ مورد علاقم و صخره ها
حالا، حالا من با این همه رویا چه کار کنم؟ با هر قدمی که بر میدارم یکی رو میکشم، وهربار فکر میکنم که ایا ارزشش رو داشت؟ ایا یه روز میتونم با خوشحالی به راه های پشت سرم نگاه کنم؟