نوروز چهارصد و چهار، نوروز چهار صد و چهار بود. نه بیشتر، نه کمتر. نور مایلی که از پنجره میتابه، صدای مرجان فرساد و سفره هفت سین نصفه و نیمهای که مامان لحظه آخری آمادش کرد، همشون شاید نه فوقالعاده، ولی خیلی دوست داشتنی بودن.
این دو هفته زمان مورد علاقم از ساله، زمانی برای خودم که با خوشحالی های کوچیک و دوست داشتنی جمع میشه و بقیه سال ازش نفس میگیرم.
جشن گرفتن اشعه های ریز خورشید که از زمستون جون سالم به در بردن و برگای سبز و نوی گلدونای اتاق قلبم رو زنده میکنه و مثل اسمش، «نو» میشیم.شاید من هنوز همون آدم پر از ناامیدی و اشتباه باشم، ولی هر سال آسمون بهم اجازه میده جوونه های سبز رو بغل کنم، بهم اجازه میده خودم و دنیای ناقص و اشتباه رو دوست داشته باشم. و من، عمیقا قدردانم.

*اگه یه پاراگراف چند بارپشت هم کپی شده، باگ ویرگوله. هرکار کردم درست نشد:(