حانیه
حانیه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نیمه شبانه یا هر چی

حوصلم سر رفته. یه مدته نمیتونم بنویسم. نه اینکه ننویسم، ولی چیزی نیست که بشه انتشار داد. معمولا ایده هام تکراری و تو حس و حال خودمن که واضحه مخاطبی نداره. کلمه مخاطب یجوریه. زیاد ادبیه. دوسش ندارم.

ایکاش کلمه بهتری بود. ولی نیست. ایکاش ذهنم یکم بهتر بود و قشنگ تر کلماتو میچید. خیلی چیزا دلم میخواست. کلمه ایکاشم دوست ندارم. دلم میخواستم جالب نیست. خوب میشد؟ یکم بهتره.

خیلی چیزا خوب میشد اگه بودن...(؟!)

خوب میشد اگه صدام خوب بود

خوب میشد اگه انقدر تو ویرگول وقت تلف نمیکردم

خوب میشد اگه میتونستم بهتر نقاشی بکشم

خوب میشد اگه تو فیلما زندگی میکردم

خوب میشد اگه هیچی واقعی نبود. چیزای واقعی مسخرن. درد دارن. تازه دردشون ازون درد قشنگا نیست. هیچم حس خوبی بهت نمیده. همه چی تو فیلما بهتره. یا تو اهنگا. گاهی واقعیتم به نقطه اوجش میرسه و قشنگ میشه. ولی بازم دوسش ندارم. چون فقط *گاهی* اینجوری میشه.

ولی نصفه شبا فرق داره. یهو همه چی قشنگ میشه. سکوت و اسمون تاریک با هم خوب میشن. اصلا ایده ای ندارم که چرا دارم اینو انتشار میدم. مخصوصن که بعد از خوندن یسری نوشته و تلاش برای شبیه اون نوشتن نوشته شده. ولی بازم منتشرش میکنم. نمیدونم چرا.

همه جا آرومه و حس خوبی داره


و پایان





نیمه شبانهیک و بیست و شش دقیقه
نوشته های کم جان دختر، خیلی زود در ذهن ناپدید میشدند؛ گویی هرگز وجود نداشته اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید