حانیه
حانیه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چشم های آبی یخی




تنهایی

مغازه

اِما

کریس

چشم های آبی یخی

عشق

گیج شدن

شادی

سکوت

گیج شدن

ترس




بوی دود

قدم زدن

خیابان

اضطراب

خلوت

زانو زدن

حرف زدن

گیج شدن

حلقه

بغض

نه


گیج شدن

گیج شدن

گیج شدن


تنهایی



پ.ن: میشه نظرتون رو بگید؟ و در ضمن نسخه های دیگه ای از داستان هم در حال ویرایشه:)))

خیابان
نوشته های کم جان او خیلی زود در ذهن ناپدید میشدند؛ گویی هرگز وجود نداشته اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید