تُنسى كأنك لم تكن!
تنسى كمصرع طائر
ككنيسة مهجورة
تنسى
كحب عابر
وكوردة في الريح
وكوردة في الثلج
تنسى
انا للطريق
هناك من سبقت خطاه خطاي
من املى رؤاه على رؤاي
هناك من نثر الكلام على سجيته
ليعبر في الحكاية
او يضيء لمن سيأتي بعده
أثرا غنائيا و جرسا
تُنسى كأنك لم تكن!
شخصاً ولا نصاً..و تنسى
امشي على هدي البصيرة
ربما أعطي الحكاية سيرة شخصية
فالمفردات تقودني وأقودها
انا شكلها
وهي التجلي الحر
لكن قيل ما سأقول
يسبقني غد ماض
انا ملك الصدى لا عرش لي الا الهوامش
فالطريق هو الطريقة
ربما نسي الأوائل وصف شيء ما
لاوقظ فيه عاطفة وحسا
تنسى كأنك لم تكن خبراً ولا أثراً وتنسى
انا للطريق
هناك من تمشي خطاه على خطاي
ومن سيسبقني الى رؤياي
من سيقول شعرا في مديح حدائق المنفى امام البيت
حرا من غدي المقصوم
من غيبي ودنياي
حرا من عبادة الأمس
من فردوسي الأرضي
حرا من كناياتي ومن لغتي
فأشهد أنني حر وحي حين..أُنسى
فراموش می شوی!
گویی که هرگز نبوده ای
چون مرگ یک پرنده
یا چون یکی کنیسهی متروک
فراموش می شوی!
چون عشق رهگذر
چون گل به دست باد
چون گل میان برف
فراموش می شوی!
من آنِ جاده.ام
همانجایی که
آنان که گامشان
پیشی گرفته است ز گامم
و آنان که روشناییِ رویاشان
سرمشق خوابهای من است
و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک
منثور میکنند سخن را
تا بگذرد ز مرز حکایت
یا روشنی دهد به تغزل
یا با جرس
آن را که خواهد آمد از آن پس.
از یاد میروی
گویی نبودهای...
هرگز نه متنی و نه تنی
از یاد میروی…
با رهنمون چشم بصیرت روندهام
شاید توانم آن که حکایت را
بخشم ز خویش سیرهی شخصی.
همگام واژگانم
گاه رهنمای من شده گاه رهنما منم
من شکلم و
آنان تجلیات رها اما
آن را که خواستم زین پس گویم
زین پیش گفتهاند
پیشی گرفته است ز من
فردای پشت سر.
من پادشاه کشور پژواکم
و تخت من حواشی
زیرا که راه خود روش است
زیرا طریقت است طریق.
پیشینیان چه بسا
از یاد برده باشند
توصیف آن چه را که درآن میتوان
بیدار ساخت عاطفه را.
از یاد میروی
گویی نه بودهای خبری
یا خود نه بودهای اثری
از یاد میروی.
من آنِ جادهام
آنجا که رهسپار شده گام دیگران
بر گامهای من
تا کیست آن که پیش میافتد
از من برای دیدن رویایم
یا آنکه در ستایش تبعید و باغهاش
در آستان خانه سراید سرودهای.
آزادم
از چهرهی شکستهی فردا
از غیب و از جهان
آزادم از پرستش دیروز
از این بهشت روی زمینم
و ز استعارهها و زبانم
باری گواهم اکنون
کآن لحظهای که رفته ز هر یادم
آن لحظهام که زنده و آزادم...
محمود درویش
پ.ن: نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود...
هـ انیه.
دکلمه متن در لینک پیوست