ویرگول
ورودثبت نام
Haniye Hariri
Haniye Hariri
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ما در بیست و پنج سالگی پخته می‌شویم.

نگاه من اما بر بی تفاوتی خودم و نسلم‌ نسبت به نوسانات روزگار چندان همخوانی با پختگی‌ای که ناشی از گذشت سالیان است ندارد، تنها تصویر بیرونی‌اش یکی است.
این پختگی، یک پختگی اجباری بوده است. تو به جوایز روزگار بی اهمیت می‌شوی چون جایزه‌ای برایت وجود ندارد و بعد به مرور یاد می‌گیری که قبل از هیجان محکم باشی تا باد ناملایم کمتر تکانت دهد، وقتی هیجان و شور و امید بیست سالگی و قبل از آن جایش را به تسلیم‌ می‌دهد؛ برای بسیاری هم‌‌نسلان من این تسلیم در برابر سیستم بود و اینکه رضایت دهند رویاهایشان را همخوان کنند با آنچه از آنان انتظار می‌رود.
برای برخی دیگر هم که چون من این شکاف بین سلیقه‌شان و سلیقه عمومی پرناکردنی می‌نمود، کرنش و تسلیم به معنای چشم پوشی کامل از این راه بود.
چه بسیار استعدادها را در این سال‌ها دیدم که به یکی از این‌ دو گونه تسلیم‌ تن سپرده‌اند؛ پناه بردن به خلوت، زندانی کردن رویاها، تجربه شکست مداوم و هر روزه، تجربه انزوای ناشی از ماندن در جزیره ای که مثل سکانس آخر فیلم زیر زمین امیرکاستاریکا از سرزمین اصلی جدا می‌شود و از آن بسیار سهمگین‌تر و دردناک‌تر تجربه افسون شونده اینکه آن سرزمین اصلی هم روز به روز در انزوای بیشتر از سرزمین ها و جوامع دیگر جهان است.
وطنت!


"دور ایرانو تو خط بکش، بابا خط بکش، خط بکش.
تف و لعنت به این سرنوشت، سرنوشت، خط بکش."


این‌ لیوان آرزوهای ما چه وقت‌هایی هست که قبل از اینکه به دنیا بیایم فروریخته و در واقع چیزی، چیزهایی هست که به اجبار مارو پخته می‌کنه به عنوان یک نسل، به عنوان یک نسلی از یک مقطع زمانی خاص و در یک کشور خاص ، با یک فرهنگ خاص، با همه شادی‌ها و غم‌های خاصی که داره؛ که این چطوری هم ادم‌ رو از درون خالی می‌کنه و هم در عین حال احساس می‌کنی که در بیست و پنج سالگی پخته می‌شی یعنی ظاهرش اینه که این پختگی یک پیرمرد دنیا دیده است ولی دنیا هم ندیدی، در واقع تنها چیزی که منجر به پختگی همه ما می‌شه اینه که منتظر جایزه دیگه از روزگار نیستیم و در واقع تسلیم‌ می‌شیم.‌

برای تولد محسن نامجو با یک‌روز تاخیر

هانیه حریری.


هر طایفه‌ای ز من گمانی دارد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید