بی تابم. میخواهم فرار کنم، همه چیز را رها کنم و بدوم، بدوم تا انتهای دنیا. میخواهم تمام شوم و دیگر نباشم اصلاً کاش از اول هم نبودم. هرگز از مادر زاده نمیشدم. بی قراری این روزهایم صبری میخواهد که از جنس من نیست. من زاده اضطرابم و هیاهو، آرام نمیگیرم حتی در بند. باید این پیکر را متلاشی کنم، اگر اتصال نورون هایم را قطع کنم شاید تسکینی باشد بر دردهای مزمنم.
از خودم متنفر میشوم که به موجودات تهوعآور متحرک اطرافم لبخند میزنم و کله هایشان را به دیوار نمیکوبم. روزها بی تفاوت و شبها بیدار روبروی این موجودات احمق منزجرکننده مینشینم که تظاهر میکنند دیگران را میفهمند دستم را میگیرند و به ناچار سکوت میکنم تا خیسی دست هایمان از عرق، آنها را متقاعد به رها کردنم کند. دلم یک سکوت میخواهد، یک سکون ابدی، یک انحلال در واقعیت و تجزیه شدن بر مولکولهای زمان؛ به پایان رسیدن.
اما این پایان مناسبی برای کسی که نفرتش بر علاقهاش فزونی دارد نیست؛ به آینه نگاه میکنم او را میبینم که خیره است به چشمهایم با موهای پریشان مشکی و چهرهای بی تاب. دلم برایش میسوزد و برایش گریه میکنم.تا صبح گریه میکنم. تا شب گریه میکنم. چه کسی جز من دوستش دارد؟ چه کسی از او آگاه است؟ من بر هر متر از ذهنش واقفم. من او را میفهمم و میدانم چه میگوید، چه احساس میکند، حتی میدانم میخواهد با یک انتحاری جهان را بسوزاند. میدانم چقدر از تکتک عناصر اطرافش نفرت دارد، از زندگی در گنداب دنیا بیزار و در ستوه است؛ اشکهایش را پاک میکنم و با لبخند قصهای میگویم، میگویم از روز نابودی انسان، شیرینی طعم عدم. فقط منم که میدانم از دم و بازدم این احمق های متمدن در عذاب است ولی باز هم میگویمش سکوت کن و با نفرت ادامه بده.
کمی از هیاهوی یک مغز بیمار.
یک کتاب خوندم به اسم "اهالی نه" که هادی پاکزاد نوش
ته، (مثل همیشه دوستش دارم و این روزها بیشتر بهش احساس نزدیکی دارم). یک بخشی از کتاب رو در ادامه آوردم که بهتره زیاد عقیدتی نبینیمش، نمادینه:
+ البته اين شيطان موجودی خرافی نيست که برای اون حضوری در دنيا تعريف شده باشه؛ اين شيطان يک نقض کننده است. شيطان يک بخش درونی در ذهن ماست که تمايل به نقض قوانين داره.
هرجا اخلاق روتين و چارچوبها وجود داره، يک هويت درونی در مغز انسانها تمايل به نقض اونها پيدا میکنه؛ مادامي که انسانها بين اين هويت و هويت اصول گرا (خدا) دست به دست میشن،
مشغول زندگی عادی هستن؛ اما وقتي اونها رو از هم تميز بدی و حسشون کنی و خودتو به دست يکی از نيروها بسپاری و با تمرکز در جهت اون حرکت کنی، از درون نيروی مضاعف و بيحد و مرزی پيدا میکنی قدرت!
- نتيجه کار اين شيطان درون هميشه بده؟
+ نه اين شيطان از هويت زشتی برخوردار نيست تفاوتش در نوع برخوردش با قوانينه.
تصمیم داشتم دیگه چیزی منتشر نکنم، ولی من دارم مینویسم و هر وقت حوصله داشته باشم اینجا تایپش میکنم.
پرت و پلا هم زیاد میگم ولی اگر تو خوشت نمیآد میتونی از حقوق آخر ماه من کم کنی?