نام کتاب: بهار برایم کاموا بیاور
نویسنده: مریم حسینیان
ژانر: معمایی، دلهرهآور
ناشر: چشمه
کتابی که دلم میخواست ازش به عنوان یکی از بهترینهایی که خوندم یاد کنم اما متاسفانه نمیتونم. با اینحال باید بگم داستان کشش زیادی داره و روان نوشته شده.
راوی داستان، شوهری نویسنده داره که برای نوشتن داستان جدیدش، باید به یک خانه جدید در محله ای جدید بره. به همین دلیل با دو فرزندش بنیامین و نگار به یک منطقه خالی از سکنه با تنها دو خانه در روبهروی همدیگه میرن.
در ابتدا مشکل خاصی درباره خانه وجود نداره. برف زیادی برای بازی پسرش بنیامین هست و دخترش نگار هم چون کوچیکه درکی از محیط نداره و تنها رفتوآمد همسرش برای رفتن به سرکار با مینی بوس و تنهاییشون مشکله.
اما خانم همسایه، نسترن خانم، یکی از مشکلاتیه که درگیرشون میکنه چون انگار همه چیز رو قبل از اینکه کسی به زبون بیاره یا انجام بده میدونه و زن داستان با خودش فکر میکنه که یعنی همسرش با نسترن خانوم صحبت میکنه؟ همینطور صدای خشخشی که از طبقه پایین و زیرزمین میاد. و البته حضور شخص دیگری در کنارشون در این خانه انگار که یک نفر دائما اونها رو نگاه میکنه. بعلاوه تمام چیزهایی که وقتی خودش چشمهاش رو میبنده میتونه اتفاق افتادنشون رو تصور کنه و بعد متوجه میشه همه چیز دقیقا به همون شکلی که تصور کرده بود اتفاق افتاده.
نظرم درباره کتاب:
(بدون اسپویل)
اگر دوست دارید درگیر چیزی که میخونید بشید و به دنبال جواب سوالات بگردید، باید بگم که شما رو تا آخر کنجکاو نگه میداره و کشش لازم رو داره مگر اینکه احساس کنید علاقهای به دونستن حقیقت ماجرا ندارید. به من خیلی خوب ترس و دلهره رو منتقل کرد پس اگر این ژانر رو دوست دارید احتمالا از این کتاب خوشتون بیاد.
بخش پایانی کتاب تعلیق عجیبی داره. درواقع میشه برداشتهای مختلفی داشت. اما توضیحات خود نویسنده که در لینک آخر ریویو میذارم یک بخش مهم رو جواب میده و یک بخش مهم رو بدون جواب باقی میذاره که در قسمت با اسپویل نوشتم.
بنابراین متاسفانه باید بگم؛ از نظر من داستان بسیار جالب جلو رفت اما در نهایت پاسخ تمام سوالات من رو نداد و ناامیدم کرد. بعد از خوندن چند نظر، نقد و مصاحبه با نویسنده هم مشکل برطرف نشد. برای یکبار خوندن تجربه خوبی بود ولی بخاطر نامفهوم بودن بعضی قسمتها پیشنهادش نمیکنم با این حال امیدوارم اگر شما خوندید یا میخواید بخونید تجربه متفاوتی داشته باشید.
(با اسپویل)
داستان غم انگیزی بود. درواقع توقع نداشتم این پایان رو ببینم. من واقعا امیدوار بودم که بچهها برگردن و وقتی فهمیدم که اصلا در این فضا واقعی نیستن و حتی در واقعیت هم از دست رفتن خیلی ناراحت شدم. بنظرم شخصیت پردازی ها واقعا خوب بود و من با شخصیتها ارتباط خوبی برقرار کردم. از این لحاظ کتاب به دلم نشست.
اما نکته اینجاست که بنظرم بعضی چیزها بی جواب موند. شایدم جواب داره اما من متوجه نشدم.
مثلا اینکه چرا باید نامهها خطاب به شوهرش نوشته میشد. من فقط یه فرض دارم اونم اینه که انگار بار نوشتن واقعیت و باور اونچه که اتفاق افتاده رو به گردن همسرش میندازه اما درنهایت متوجه میشه چارهای نیست جز اینکه خودش واقعیت رو در قالب داستانش بنویسه و بتونه باهاش کنار بیاد.
و البته که بنظرم با اون بخشهایی که در پاراگرافهای جداشده در هر فصل آورده شده بود ارتباط برقرار نکردم چون نتونستم درست بفهممشون.
جهت خواندن مصاحبه با نویسنده روی لینک کلیک کنید.
این پست جهت شرکت در چالش خردادماه طاقچه تهیه شده است.