نویسندگی، یک بستر است تا اهل قلم، حرفهایشان را منتقل کنند و البته، یک مسیر طولانی را باید پیمود تا نویسنده حقیقی که نوشته هایش منجر به یک هدف انسانی و مقدسی می گردد، خودش را به ظهور برساند. نویسندگی در ایران، شغل نیست و نباید هم یک شغل محسوب شود؛ شغل، بیشتر با صنعت همراه است تا هنر؛ در بحث هنر، آفرینش هنرمند، از سر نیاز مادی نیست اما در صنعت، صنعتگر، از سر نیاز، دست به صنع و ساختن میزند؛ نویسندگی، یک هنر است و نباید آن را، تا حد یک شغل، پایین آورد و به خاطر آن، پولی را در نظر گرفت؛ نه اینکه نویسنده، نیازی به پول ندارد و نباید به لحاظ مالی، تأمین بشود؛ بحث، روی عدم اطلاق واژه شغل، به نویسندگی است. نویسندگی در ایران، باید حرفهای شود؛ کاری که تا حالا نشده؛ نویسنده در ایران، کارش فقط نوشتن نیست؛ نویسنده، شغلی دارد و کاری برای خودش و هر وقت، فرصتی شد یا دلش خواست، مینشیند و مینویسد؛ قبلاً هم اینطور بوده و هیچ نویسندهای، شغلش، فقط نوشتن نبوده؛ هماکنون در ایران، بین نویسندگان، شاید ده نفر هم پیدا نشوند که فقط از راه نوشتن، بتوانند امرارمعاش کنند؛ پس عملاً، نویسندگی، شغل نیست؛ آن نویسندگیای شاید شغل محسوب میشود که نوشتنِ از نوع دفترخانه ای یا همان نوشتن در جلوی محاکم قضایی باشد. متأسفانه، از نویسندهها، خوب و درخور شأن آنها حمایت نشده؛ اینکه مثلاً، برای نویسندهای، جایی در قطعه هنرمندان، برای دفنش در نظر بگیرند یا به هنگام چاپ کتابش، وامی با درصد پایین یا چند بند کاغذ ارزانقیمت تعاونی یارانه دار بدهند یا بعد یا اندکی قبل از مرگش و بیشتر و معمولاً بعد از وفاتش، یک مراسمی از طرف وزارت ارشاد یا بخش فرهنگی شهرداریها یا نهادهای فرهنگی دیگر، برایش برگزار کنند، در جای خود، خوب است و شاید لازم؛ اما کافی و حمایت و ارزشگذاری جدی نیست؛ نویسنده باید از هر لحاظ، بهویژه، از لحاظ مالی، تأمین شده باشد تا بتواند بدون دغدغه بنویسد. نویسنده وقتی می نویسد، نباید نگرانی داشته باشد و دستش بلرزد. نویسنده ها هم مثل بیشتر هنرمندان سایر رشته ها، معمولاً بعد از رحلتشان شناخته می شوند و به آثارشان پرداخته می شود و اگر تجلیل و بزرگداشتی هم قرار هست بشود، بعد از مرگشان هست. برای یککله پاچه فروشی، یک فلشی میکشند و در سر خیابان یا کوچه نصب میکنند؛ همه ما بارها دیدهایم؛ در شهرهای مختلف هم دیدهایم؛ برای یک سیرابیفروشی و نان سنگکی هم همینطور؛ برای گرمابه عمومی هم همینطور؛ اما بخواهی به منزل یک نویسنده و اهل قلم حتی مشهوری که چندین عنوان هم کتاب دارد، بروی، یک فلشی، علامتی نیست که بخواهی به منزل یا دفتر کارش بروی و دیداری بکنی یا بخواهی سؤالی ازش بپرسی. در مورد اکتسابی بودن یا نبودن نویسندگی باید گفت: نمی شود گفت نویسندگی، وراثتی است؛ اینکه بگوییم چیزی، روی ژن های کروموزوم های آدمی هست که باعث نویسندگی او می شود، مضحک است و حرف درستی نیست. اینکه نویسندگی را می شود در کلاس های آموزشی یاد گرفت یا نه، باید گفت: اینها همه تأثیرگذارند اما کسی که درد و دغدغه فرهنگی و اجتماعی و… دارد و خوب می تواند ببیند و درک کند، احتمالا می تواند یک هنرمند و نویسنده شود. خوب شنیدن و زیاد خواندن، خیلی مهم است؛ کسی که می خواهد نویسندگی کند و حتی خود نویسندگان قوی، باید آثار و کتب سایر نویسندگان را بخوانند و از طرفی دیگر، به دستور زبان جامعه ای که در آنجا، زندگی می کنند و می خواهند برای آنها بنویسند، آشنایی نسبتاً کاملی داشته باشند. نویسنده باید تحمل زیادی داشته باشد، زیرا تنها است و باید این تنهایی را تاب بیاورد. در فیلم بازی کردن یا تئاتر اینطوری نیست، در نقاشی کشیدن هم وضع، اینطور نیست؛ آنجا شما همیشه یک عده، دوروبرتان هست و عواملی، همچون: کارگردان، صدابردار، نورپرداز و افراد دیگر حضور دارند و در تئاتر هم یک عده نشستهاند و شما آنجا بازخورد کار خود را در همان لحظه و در نگاه و بروز احساسات تماشاگران، احساس و لمس می کنید. در نقاشی و بسیاری از هنرهای دیگر هم معمولاً چند نفری بالای سرتان هستند و نظر میدهند و این، به شما انرژی میدهد اما در نویسندگی اینطور نیست. نویسنده معمولاً در جای خلوتی مینویسد و خبر ندارد فردا و فرداها، خوانندگان نوشتههای او، چه خواهند گفت و چه انتقادهایی را به او وارد خواهند ساخت؟ نویسندگی را میتوان جزو اولین هنرهای انسانی نامید، آن زمان که خیلی از هنرها نبوده، شاید همین نویسندگی بوده است. نویسنده باید به فرهنگ جایی که در آنجا زندگی میکند و برای آنها میخواهد بنویسد نیز آشنا باشد. کسی که میخواهد نویسنده ماهری باشد، باید در ابتدا خواننده حرفهای باشد. کتابهای لغتنامه را هم گاهی یک مروری بکند. شاید برای برخی دوستان، تعجبآور باشد که یک فردی، لغتنامه فارسی را که یک منبع هست مثل خیلی از منابع دیگر و معمولاً هم فقط به وقت نیاز به آن رجوع می کنند تا معنای لغتی را بیابند، بخواهد بخواند اما من خودم این کار را انجام میدهم! این کار، باعث می شود خزانه لغات ذهنی، بیشتر و وسیع تر و ذهن، آمادهتر باشد و در انتخاب کلمات و واژه ها، کم نیاورد. این یک تجربه شخصی است و شاید نویسندگان و دوستان دیگر آن را قبول نداشته باشند اما برای خود من تأثیر زیادی داشته است. علاوه بر آن، یک ذوقی هم باید در شخص باشد تا به طرف نویسندگی برود. تجربه هم خیلی مهم است. یک نویسنده باید بداند کدام مطلب را برای کدام موقعیت و با کدام زبان بنویسد؛ جایی هست که نویسنده، اگر با زبان محاورهای بنویسد، خوب تأثیرش را می گذارد و در جایی دیگر شاید زبان ادیبانه و هنری یا طنز یا زبان علمی، تأثیرگذار باشد و یک نویسنده باید آن را تشخیص دهد و این قدرت تشخیص، به تجربه او برمیگردد. به نظر من، همیشه در نوشتن، شروع کردن مشکل است؛ حتی در دوران مدرسه هم وقتی میخواستیم انشایی بنویسیم، میگفتیم: اگر اولش را شروع کنیم تا آخر مینویسیم؛ یکی هم آخرش هست که چه گونه جمع و جورش کنیم و این دو قسمت، یعنی ورود و خروج که خیلی هم مهم است، بیشتر به تجربه یک نویسنده مربوط می شود. نوشتن، به اطلاعات تئوری، زیاد ارتباطی ندارد؛ منظورم این است که کسی شاید دستور زبان بداند، دکترای ادبیات فارسی هم داشته باشد اما نتواند بنویسد یا شعری بگوید. یک استادی داشتیم که مدیریت تدریس میکرد؛ میگفت: ببینید؛ من چندین سال است مدیریت تدریس میکنم اما هیچوقت، مدیر نشدهام و عملاً هم مدیریت بلد نیستم...