با گروهی از دوستان که برای کار و تفریح به کشورهای زیادی سفر کرده بودند دور هم نشسته بودیم و از زمین و زمان میگفتیم. سوالی مطرح شد که کدام کنفرانسی که رفتهاند برایشان از بقیه جذاب تر بوده. یکی از دوستان که به تازگی از اتریش برگشته بود پاسخ داد رواندا. شخصی دیگر از سر دیگر میز چشمانش برقی زد دستش را روی میز کوبید و با هیجان گفت: "آره منم بودم. خیلی عالی بود".

رواندا! کشوری در قلب آفریقا که خیلیها حتی اسمش را نشنیدهاند. برای من که اخبار کشتار رواندا را از دوران کودکی خود به یاد دارم، و فیلم هتل رواندا که این کشتار را به صورت تاثیر برانگیزی به تصویر کشیده را دیده بودم، باور چنین جوابی ممکن نبود.

نفر اول ادامه داد "مردم خیلی جالبی داشت و خیلی کشور تمیزی هم بود. هر هفته یک روز تمام مردم به صورت داوطلبانه شهر رو آب و جارومیکردند." باور این یکی برایم حتی سختتر بود. رفتاری بسیار زیبا که فراتر از مشارکت مدنی بود که در آمریکای شمالی و اروپا از مردم دیده بودم. یعنی چطور امکان داشت؟ آدمهایی که نزدیک به بیست سال پیش زمینی سوخته و جامعهای که هیچ امیدی به احیای آن نداشتند به ارث برده بودند، اکنون سرزمینی مثال زدنی برای مردم امریکای شمالی شده بودند.

به یاد پادکستی که چند سال پیش شنیده بودم افتادم. روایتهایی از شاهدان عینی جنگ کره: صدای مترجم روی صدای گوینده کرهای زبان که عمق عجز و ناامیدیاش از خرابی جنگ کره را شرح میداد. چطور در میانه جنگ به این فکر میکردند که کره (جنوبی) برای همیشه نابود شده و امیدی به بازسازی وطن نداشتند.

شاید درک نمونههای تاریخی کمی غیر ملموس باشد، خصوصا برای ما که تاریخ رواندا برایمان خیلی آشنا نیست یا تصور کره نابود شده در گذشتهای نه چندان دور برایمان مشکل است. کمی نزدیکتر بیاییم. تا همین یک ماه پیش ما عادت کرده بودیم که سوریه را سمبلی از بن بست و نومیدی بدانیم. قصاب دمشق صدها هزار نفر را کشت تا حکومت ظلم و جورش را ادامه دهد. سرنوشتی شوم و محتوم رو در روی مردم مظلوم سوریه بود که جز به فلاکت نمیتوانست بیانجامد. در کمتر از دو هفته قصاب فرار کرد. دولت جایگزین تا به حال تصمیماتی عقلانی داشته که موجی نو از امید به آینده در مردم ایجاد کرده. بی شک مردم عادی سوریه امروز از امیدوارترین انسانهای روی زمین هستند که شوق ساختن آینده بهتر را دارند. سرنوشتی چون رواندا یا حتی کره برای سوریه غیر قابل تصور نیست.

به کشور خودمان برگردیم. حکومتی بی کفایت با رهبری خودکامه و درباریان خونخوار. نتیجه مردمی سرخورده و ناامید از آینده تا جایی که تغییر در کوتاه مدت را نامحتمل و حتی غیرممکن میپندارند. حکومتی که به خوبی میداند تغییر واقعی در ذهن مردم اتفاق میافتد و روزی که مردم به این باور برسند که کارشان تمام است، کفتارهای باتوم به دستشان به هیچ کاری نخواهند آمد. من اگر جای چنین حکومتی بودم تمام تلاشم را روی کشتن باور به تغییر می گذاشتم. به مردم القا میکردم تمام مشکلات به خاطر بی فرهنگی آنهاست؛ در این جامعه به هیچ کس نمیتوان اعتماد کرد چون ما ایرانیها ….
خصوصا با کنترل کامل بر اینترنت و ارتش سایبری، انداختن بار مشکلات به دوش مردم و ایجاد یاس و ناامیدی، و شکار مغز فندقی که دنبال شِکَر دنیای مجازی باشد خیلی سخت نیست.