خیلی پیش میآید که بعد از دیدن جرمی هولناک پیش خودمون فکر کنیم چطور امکان دارد یک نفر بتواند چنین کاری را مرتکب شود. خیلی وقتها بعد از عمیقتر شدن در داستان به این نکته پی میبریم که شخص خاطی خودش در چه وضعیت فاجعهباری بوده. حتی شاید به این فکر میکنیم که اگر ما هم در موقعیت مشابه بودیم شاید در جایی تاب و توانمان در رویارویی با مشکلات تمام میشد و میزدیم به سیم آخر.
با این وجود یک سری موارد غیرقابل درک، شخصیتهایی تاریخی هستند. حکمرانان و دیکتاتورهایی که از بیرون زندگی بی درد و رنجی دارند. اطرافشون پر است از خدم و حشم که دست به سینه منتظر فرامین همایونی هستند. بسیاری از جنایات اسفناک و نسلکشیهای طول تاریخ به دستور این چنین افرادی اتفاق افتاده. خیلی از ما توی ذهنمان بابت موقعیت استثنایی این افراد و اینکه چطور فرصتها را هدر میدهند و میلیونها نفر و در نهایت خودشون را به کام نکبت و نابودی میکشند افسوس میخوریم. از خودمان میپرسیم چطور میشود که یک نفر اینقدر به تباهی کشیده شود. اگر جستاری کوچک در مورد زندگی گذشته این افراد بکنیم میبینیم که این افراد از اول انسانهای شیطان صفتی نبودند یا به نظر نمیآمدند. برای مثال مائو که در چین صدها میلیون انسان را به فقر فلاکتباری کشاند که دهها میلیون از گرسنگی جانشان را از دست دادند مبارز راه آزادی در مقابل دیکتاتوری و فساد قبل از خودش بود و با ارتش جنایتکار امپراطوری ژاپن جنگید تا مردم را به سعادت برساند. فیدل کاسترو، لنین، هیتلر و اشخاص دیگری که اسم نمیبرم درگیریهای سختی با رژیمهای استبدادی قبل از خودشان داشتند که در جریانش گاهی تا دم مرگ رفتند، به زندان افتادند یا تبعید شدند. تمامی این افراد در سخنرانیهای آتشین مبارزاتی خود آرمانشهری را که در ذهن دارند را برای دیگران تصویر میکنند ولی بعد از رسیدن به قدرت ویرانشهری تحویل مردم میدهند. چه اتفاقی در این بین میافتد؟
به عنوان کسی که علاقه خاصی به علوم مرتبط ریاضیات دارد، خیلی دوست دارم که پدیدههای دنیای اطراف را در چهارچوبی ریاضی ببینم. این دید خیلی وقتها کمک میکند که چیزهایی که شاید چندین صفحه برای شرحش لازم باشد را با سه خط فرمول فهمید. قبل از اینکه صفحه را ببندید باید بگویم که در اینجا فرمولی نخواهد بود، لطفا به خواندن ادامه دهید.
نظریه کنترل یکی از مباحث ریاضی بسیار جذابی هست که اگر به درک عمیقی از آن برسیم تاثیر بسیاری در دیدمان نسبت به دنیای اطراف و زندگی خواهد داشت. به صورت خیلی خلاصه تمرکزش بر روی این است که هر سیستمی یک ورودی دارد و یک خروجی. دانشجوی مهندسی که این مطالب را در دانشگاه یاد می گیرد معمولا ورودی و خروجی را چیزهایی فیزیکی مثل جریان، ولتاژ، جابجایی یا نیروی مکانیکی میبیند. با این وجود، اکثر کتابهای درسی اشارهای بر این نکته دارند که این مباحث به راحتی قابل امتداد به علوم انسانی مانند بازار مالی، جامعهشناسی، روانشناسی و غیره هست. با این تفاوت که در علوم انسانی اندازهگیری متغیرها به مراتب پیچیدهتر یا حتی غیر عملی است: ما به راحتی میتوانیم ولتاژ ورودی یک مدار را تنظیم کنیم و خروجی جریان در نقطهای دیگر از مدار را با دقت بالا و عملا بلافاصله اندازه بگیریم، ولی برای دیدن تاثیر چاپ پول بر تورم باید ماهها صبر کنیم. هر دو اینها از لحاظ تئوری در دایره نظریه کنترل قرار میگیرند. ولی دومی شامل پارامترهای بسیار بیشتری است و ورودیهای بیشماری دارد که اکثرا تحت اختیار ما نبوده و یا حتی شاید قابل اندازهگیری نیستند.
هسته اصلی توجه در اینجا سیستم مورد نظر است که با طراحی درست آن میتوانیم خروجی را تا حدود زیادی کنترل کنیم. همانطور که قبلا گفتیم گاهی اندازه گیری دقیق با اعداد مشکل است. ولی نتیجهگیریهای کیفی با حاشیه اطمینان معقولی میتوان داشت. مثلا در مورد کنترل تورم اینکه چاپ پول بیشتر باعث افزایش تورم میشود به یکی از بدیهیات علم اقتصاد تبدیل شده، با وجود اینکه رسیدن به رقم دقیق تورم مشکل خواهد بود.
معمولا دانشجوی درس کنترل در ابتدا از دریچه دید فیزیکی با این موضوع آشنا شده و سپس در ادامه وارد سطح بالاتری از آشنایی با چنین سیستمهایی میشود. در این مرحله بحث فراتر از مدار الکتریکی، ارتعاشات مکانیکی یا حتی بازار اقتصادی رفته و ما به بررسی مدلهایی جهان شمول که توانایی توضیح و تحلیل سیستمهای کنترلی را دارند میپردازیم. یکی از مباحث کلیدی در این سطح بررسی پایداری سیستمهاست. به طور خلاصه، سیستمی پایدار است که بتواند در مقابل هر ورودی یا عامل خارجی عکسالعمل نشان دهد و خروجی برنامه ریزی شده و متناسب با ورودی داشته باشد. سیستمهای پایدار معمولا وضعیت با ثباتی دارند که پس از عکسالعمل نشان دادن به ورودی همیشه به آن باز میگردند. به عنوان مثال سیستم فنرها و کمکفنرهای یک خودرو را در نظر بگیرید. یک مهندس کنترل با در نظر گرفتن پستی بلندیهای جاده به عنوان ورودی و میزان لرزش و جابجایی خودرو به عنوان خروجی این سیستم را طراحی کرده است. به دلیل طراحی خوب خودروها پس از افتادن در دست انداز اندکی تکان میخورند ولی در نهایت به وضعیت تعادل جدیدی بازمیگردد.
در مقابل این یک سیستم ناپایدار قرار میگیرد. سیستمهای ناپایدار در مقابل محرکهای خارجی عکسالعمل نشان میدهند ولی دامنه این عکسالعملها گاها شدید و شدیدتر شده و بعضا تا حد فروپاشی و نابودی سیستم میرود. مثال چنین سیستمی خودرویی است که در دست انداز چپ میکند و یا داستان معروف پل تاکوما: پلی که در مقابل جریان باد شدیدا تاب میخورد تا آنکه روزی کاملا فرو ریخت.
هر مهندس کنترل باید بازه اطمینانی را برای سیستم مورد نظر طراحی کند. این فرایند نسبتا پیچیده و دقیقی است که قوانین ریاضی محکمی بر آن حاکمند. ولی یک اصل اساسی برای رسیدن به پایداری وجود دارد:
سیستمی که بازخورد (فیدبک) منفی نگیرد امکان ندارد پایدار باشد.
بازخورد، یا به عبارتی فیدبک، سیگنالی (علامتی) است که یک سیستم در قبال عملکرد خود میگیرد. مثلا سیستم تعلیق یک خودرو که در بالا به آن اشاره کردیم را در نظر بگیرید. هنگامی که خودرو در یک دست انداز میافتد در ابتدا ما شرایطی نا متعادل داریم: در واقع به خاطر تغییر فاصله بین چرخ ها و زمین، چرخها اندکی با جایی که باید باشند فاصله میگیرند. این انحراف از جایی که چرخها باید باشند بازخوردی را به سیستم تعلیق خودرو میفرستد. سیستم تعلیق خودرو شروع به کار میکند. فنرها فشرده شده و کمکفنرها فشار را تنظیم میکنند. ترکیب اینها و چندین قطعه متحرک دیگر، پس از چند تکان کوچک، چرخهای خودرو را به فاصله پایدارش با بدنه خودرو میرساند.
همه اینها به خاطر بازخورد منفی اولیه آغاز میشود. سیستم تعلیق طراحی شده است تا بداند وضعیت ایدهآلش چه حالتی است. هر گاه از آن فاصله بگیرد، بازخورد منفی باعث فعال شدن سازوکار درونی آن میشود تا آن را به وضعیت پایدار بازگرداند. خلاصه مطلب اینکه بازخورد منفی به سیستم میگوید چقدر با ایدهآل خود فاصله دارد و تا زمانی که این ایدهآل رعایت نشود آرام و قرار ندارد.
برگردیم سر اصل مطلب. سیستم حکمرانی یک کشور نیز یکی از سیستمهایی است که با نظریه کنترل قابل توجیه است. تصمیمات سیاستمداران ورودی سیستم است و تاثیر آن بر زندگی مردم خروجی. در یک سیستم مردمسالار و در حضور رسانه آزاد، تصمیماتی که برای مردم دردسرساز شوند و یا مخالف نظرات آنها باشند، تبدیل به بازخورد منفی خواهند شد: رسانهها تصمیمات را تحلیل کرده و به نقد و بررسی آنها خواهند پرداخت. مردم با نمایندگان خود تماس گرفته و ناخشنودی خود را به آنها منتقل میکنند. در پیچیدهترین حالت ممکن اگر نمایندگان نتوانند اقدامی عملی برای حل مشکل کنند، در دور بعدی انتخابات با نمایندگانی دیگر جایگزین خواهند شد. این همان چرخه بازخورد منفی، واکنش سیستم و بازگشت به حالت پایداری است که در بالا صحبتش را کردیم.
در مقابل این سیستم دیکتاتوری (چه در نام و چه در عمل) قرار دارد. در اینجا نظر مردم به هیچ وجه برای نوک هرم قدرت مهم نیست. علاوه بر آن از آنجایی که آدمیزاد به صورت فطری تشنه تمجید و توجه دیگران است، فرد یا افراد در قدرت به جای گوش دادن به انتقادات خود را دلخوش تمجید و ستایش جیرهخوران دربار خود میکنند. افرادی که آنها را شاهنشاه، قبله عالم، ولیامر، مقام معظم و هزاران عنوان طویل و عریض دیگر میخوانند. هیچ شخص عاقلی انتظار ندارد که جمله بعد از خطاب یک نفر با این عناوین یک انتقاد سخت و دندان شکن باشد. بالعکس معمولا قبله عالم هر کاری که بکنند هوشمندانه و با درایت است. بازخورد منفی که تضمین کننده ثبات و پایداری بود جای خود را به بازخورد مثبت بی قید و شرط میدهد. فرد نوک هرم رفته رفته اینها را باور میکند و توهم دانش و بصیرت بینهایت برش میدارد. در اینجا فرد شاید هیچ وقت نتواند درک کند که چیزی برای اصلاح وجود دارد، چون هیچ بازخورد منفی قوی دریافت نخواهد کرد. این فرد آهسته ولی پیوسته خودکامهتر شده و روز به روز بیشتر از واقعیت فاصله میگیرد تا روزی که سقوط حتمی فرارسد. ضربالمثل انگلیسی معروفی وجود دارد که میگوید
قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق فساد مطلق
جوری که بنده متوجه فلسفه ولایت شدم، ولایت داشتن بر کسی از قدرت داشتن بر او هم بالاتر است. خدا میداند نتیجه ولایت مطلقه داشتن چیست.
در نظر بنده دیکتاتور جنایتکار خود قربانی این سیستم است. بعید میدانم هیچ یک از ما بتواند بدون بازخورد منفی شخصی با وجدان باقی بماند (نتایج آزمایشهای مختلف علمی، از جمله زندان استنفورد تایید این ادعاست). به نظرم گناهکار واقعی در اینجا کسی است که به هر طریقی بر آتش این توهم دیکتاتور میدمد. از مدح و ستایش در رسانههای میلی گرفته تا خواندن سرودهای حماسی بیمایه، تا فعالیتهای رسانهای در راستای "اشاعه بصیرت".