زندگی در دنیای سه چهار قرن پیش خیلی با دنیای امروز متفاوت بود. در کنار ابزار آلات جدیدی که داریم، مثل ماشین و هواپیما و کامپیوتر و اینترنت، غذا هم یکی از جنبههای بزرگ تفاوت دنیای آن زمان با جهان امروزی ما بود. جدای از قشری اندک که طبقات بالای جامعه را تشکیل میدادند، تقریبا اکثر جامعه با گرسنگی دست و پنجه نرم میکرد. بخش قابل توجهی از فعالیتهای روزانه مردم عادی برای پر کردن شکم بود و بس. پیشرفتهای کشاورزی و دامداری در یک و نیم قرن اخیر از جمله کودهای شیمیایی، اصلاح نژادی و پروژههای انتقال و آبیاری بهتر میزان تولید غذا را چند برابر کرد. این به نوبه خود باعث کمتر شدن قیمت غذا و در نتیجه کاهش چشمگیر گرسنگی در جهان شد. (البته بدیهیست که این تنها تصویری از میانگین بوده و همچنان جمعیت چشمگیری با گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند).
فراوانی تولید محصولات کشاورزی و دامداری نویدبخش جامعه سالمتر بود ولی به زودی تصویر جدیدتری شکل گرفت. ما انسانها گزینههای بسیار بیشتری برای انتخاب غذا داشتیم. از سبزیجات و لبنیات سالم گرفته تا شکر و چربی و یا حتی محصولات صنعتی مثل سوسیس و کالباس و انواع نوشابهها. به زودی رقابت تبلیغاتی برای فروش هر چه بیشتر محصولات صنعتی بالا گرفت. کمپانیهایی مثل کوکاکولا با تحلیلهای داده مزه دهان مشتری خود را پیدا کردند و با تبلیغات گسترده نوشابههای خود را تبدیل به نوشیدنی محبوب سراسر جهان کردند. به زودی ما به شکر و طعمهای ساختگی معتاد شدیم. چاقی و انواع مریضی ناشی از سوءتغذیه جایگزین گرسنگی به عنوان عامل بیماری و مرگ شد.
حدود پنج هزار سال از زمانی که ما شروع به انتقال دانش از طریق نوشتن کردیم میگذرد. بیش از چهار هزار سال اول این انتقال با سختی مشقتانگیزی همراه بود. بعضا کتاب و مشتقاتش کالایی لوکس و در انحصار درباریان، اشرافزادگان و روحانیون بود. در تاریخ آمده که دانشمندی از بغداد به نیشابور سفر کرد فقط برای خواندن یک کتاب، آن هم زمانی که این سفر ماهها به طول میانجامید.
اختراع چاپ و انقلاب صنعتی به ما اجازه داد به راحتی هزاران نسخه از یک نوشته تولید کرده و به کمک قطار وکشتی به سراسر جهان بفرستیم. تبادل سریع دادهها سرعت انتشار علم و آگاهی را شتاب بیشتری داد و ما به زودی به تلگراف، فکس و در نهایت اینترنت رسیدیم. روزهای اولیه فراگیری اینترنت نویدبخش دورانی بود که هر کس با فشار چند دکمه از اتاق خودش قابلیت دسترسی به تمام کتابهای کتابخانههای بزرگ دنیا و کلاسهای درس دانشگاهی را خواهد داشت. تصویری که در مجلات علمی ترسیم میشد جامعهای متفکر بود که خلاقیت در گوشه گوشه آن شکوفا خواهد شد.
اینترنت جای خود را در بین ما باز کرد و ما به زودی شروع به به اشتراک گذاشتن جوکهای جدید، عکسهای خندهدار، ویدئو گربه و صدای گوز (با عرض معذرت، محبوبیت صدای گوز در میان مخاطبین اینترنت به حدی بود که شرکت اپل در صفحه ارسال اپهای جدید به فرستنده گوشزد میکرد اپ صدای گوز پذیرفته نیست).
کم کم شرکتهای پیدا شدند که به دیگران اجازه میدادند هر چه میخواهند را به کمک آنها به اشتراک بگذارند تا بقیه دنیا از آن بازدید کنند. یوتیوب این امکان را برای همه فراهم کرد تا ویدئوهایی که به نظرشان جالب میرسد را در اختیار همه قرار دهند. به زودی سر و کله شبکههای اجتماعی چون فیس بوک، توییتر و اینستاگرام پیدا شد که اجازه میداد شما مطالبی در مورد خودتان و تفکراتتان را با جمع خاصی از دوستان یا دنبال کنندگان به اشتراک بگذارید. ما انسانها به زودی تعداد لایک، کامنت، دنبال کننده و سایر بازخوردهای مشابه در این شبکهها را به مانند خیلی چیزهای دیگر (مثل پول یا مدرک تحصیلی) نشانه فرهیختگی و جذابیت خود دانستیم. بعضی که چیزهای برای به رخ دیگران کشیدن داشتند به زودی شروع به به نمایش گذاشتن ثروت، زیباییهای ظاهری و هنرهای شخصی خود شدند و از این راه به جایگاه اجتماعی اینفلوئنسری رسیدند. دید جامعه به این گروه ویژه و جذابیتی که برای دیگران داشت باعث شد خیلی از ما رفتار خود را در شبکههای اجتماعی تغییر دهیم تا ما هم بیشتر دیده شویم. کم کم شبکههای اجتماعی بیش از هر چیز تبدیل به ویترینی شد که ما در آن تلاش میکنیم به بقیه نشان دهیم چقدر زندگی خوب و خوشحالی داریم، یا انسان فهمیده و باشعوری هستیم. اولی با عکسهای ساختگی و دستچین شده از لحظات مصنوعی و دومی با حرفهای توخالی و بیربط که این طرف و آن طرف اینترنت ریخته بود. جهان شاهد آن بود که اصغر آقایی که طی ۱۰ سال اخیر یک صفحه کتاب نخوانده ناگهان هر روز جملات کوتاهی در مورد فلسفه و تاریخ به اشتراک میگذارد و شمسی خانم از مقام کلانتر محل به درجه روانشناس و تحلیلگر روابط اجتماعی رسید. دیگر لازم نبود شما روزها به مطالعه عمیق بگذرانید تا متخصص موضوعی باشید، فقط کافی بود دو سه ساعت در شبکههای اجتماعی بچرخید و چند جمله در مورد موضوعات مختلف از جنگ در گوشه دنیا گرفته تا تحولات هوش مصنوعی، از قیمت ارز تا تاریخ قرون میانه را پیدا کنید که متفکرانه به نظر بیایند. شما با دانستن یک جمله در مورد هر کدام از اینها متخصص آن موضوع بودید و میتوانستید با اطمینان خاطر در موردش صحبت کنید. حتی بعضا متخصصین این زمینهها را به چالش بکشید. در این شرایطی قطعا باقی جامعه یک مشت گوسفند بی سواد هستند و شما یک فرهیخته.
تمایل ما به خودنمایی در شبکههای اجتماعی و تظاهر به متفکر و آوانگارد بودن روز به روز بیشتر شد. در این میان عدهای به این نتیجه رسیدند که با پر و بال دادن به این حس میتوانند طرز تفکر خاصی را در جامعه ترویج دهند. جملات قشنگ و دهان پرکن که مثل اسب تروا حامل مفهومهای شومی بودند و یک مشت بیمغز برای نشان دادن برتری خود به دیگران آنها را تکرار میکردند تا بادی به غبغب اندازند و به بقیه ثابت کنند چقدر روشنفکر و متفکر هستند.
رویای دسترسی به اقیانوس اطلاعات و رسیدن به تفکر نقادانه جای خود را به تفکر سطحی و تزئین شدهای داد که هیچ عمقی نداشت. فقط جملات تو خالی و بعضا منظور دار که به گوینده حس خوبی میداد.
به عنوان یک ایرانی، به نظرم یکی از شومترین نتایج روندی که در بالا توضیح دادم ترویج ناامیدی اجتماعی و خودزنی در ایران بوده. حکومتهای تمامیتخواه (توتالیتر) تمایل زیادی به گسستن پیوند بین افراد جامعه دارند. بزرگترین دشمن یک حکومت تمامیتخواه اتحاد مردم برای تشکیل نهادهای مردمی هستند. نهادهایی که در آنها مردم به در کنار هم بودن و با هم کار کردن خو بگیرند. به این درک برسند که هر کس طرز فکری خاص خود را دارد و عادت کنند که به نتایجی برسند که با وجود اینکه به همه آنها احترام میگذارد، دقیقا همراستای تمام آنها نیست. به طور خلاصه ترویج فرهنگ مشارکت و رواداری.
ایدهآل حکومتهای تمامیتخواه افرادی هستند که به باقی جامعه بی اعتماد هستند و ناامید از هر مشارکتی که درنهایت دستاورد سودمندی داشته باشد. چنین افرادی هیچ وقت قدم در راه تشکیل هسته مردمی برای پیش بردن اهداف خود در جامعه را نخواهد داشت چون از یک طرف تمام افراد جامعه را دشمن میپندارد و از سوی دیگر امیدی در بهبود نمیبیند. چنین شخصی منطقی است که فقط به فکر بیرون کشیدن گلیم خودش از آب باشد حتی اگر در این میان روی سر چند نفر دیگر پا بگذارد. از دید این شخص افرادی که او زیر پا لگد کرده همه لایق آن بودند زیرا آنها هم اگر فرصت داشتند این کار را با او میکردند. از طرف دیگر افرادی که در این میان زخم خورده هستند بیاعتمادیشان نسبت به جامعه مهر تایید دیگری خواهد خورد. این چرخه شوم بارها تکرار و تکرار میشود تا جامعهای سرکوب شده و قابل کنترل برای حکومت تمامیتخواه بسازد. در این میان هر از چندگاهی که نهادی مردمی برای موضوعی هر چند غیرسیاسی شکل بگیرد حکومت از یک طرف با مشتی آهنین بر آن فرود میآید و از طرف دیگر انبوه پیامهای مایوس کننده و تحقیر کننده را نثار افرادی که پا پیش گذاشتهاند میکند.
ربط اینها به بحث اصلی چیست؟ اگر روزانه مدتی را در شبکههای اجتماعی گذرانده باشید قطعا به پیامهایی مشابه اینها برخوردهاید:
ملتی که تاریخ نخواند آن را تکرار میکند. مردم ما حافظه تاریخی ندارند.
از ماست که بر ماست. مشکلات ایران با این مردم ترسو و بزدل هیچ وقت حل نخواهد شد.
هر وقت برای خرید کتاب هم مثل خرید نان صف کشیدیم مشکلاتمان تمام میشود.
ما جماعت دزد و دلال صفتی هستیم. ریشه تمام مشکلات خودمان هستیم و هیچ وقت هم درست نخواهیم شد.
تقریبا هر عمو، دایی یا عمهای پس ۵ دقیقه پس از آشنایی با اینستاگرام شروع به پست کردن چنین جملاتی خواهد کرد. جدای از درستی یا نادرستی جمله یا حتی مرتبط بودن آن با موضوعات روز، نمیتوان منکر آن شد که شخص پست کننده از فرستادن چنین چیزی حس روشنفکری و برتر بودن خواهد گرفت. شخصی که خودش سالی ۵ دقیقه مطالعه ندارد به جای تغییر این جهالت میتواند انگشت اتهام را به بقیه جامعه بگیرد و ادعا کند که مشکل از بقیه است و این فرد اینقدر زرنگ بوده که آن را تشخیص داده باشد. فردی که از حافظه تاریخی صحبت میکند فکر میکند ۲۰۰ کشور در دنیا اسمشان خارج است و همه چیز در این خارج از روز اول به همین منوال بوده و تا ابد خواهد بود. شخصی که از بزدلی سایر جامعه شکایت میکند با وجود اینکه اعتقادی به خدا ندارد هر هفته با همکارانش به نماز جمعه میرود که مبادا رئیسش چیزی به او بگوید. همه این افراد به محض گفتن این جملات بیربط از خود سلب مسئولیت میکنند.
ممکن است در اینجا بگویید که اینها همه تئوری توطئه است. و مشکلات به وجود آمده هیچ ربطی به این چیزها که من اینجا گفتم ندارند. اولا قبول دارم که ریشه مشکلات بیشتر از این یک موردی هست که من در اینجا در موردش بحث کردم. بیش از هر چیز این موردی است که پیش چشم من پر رنگ بود و بیش از همه آزارم میداد. ولی به نظر بنده این موردی نیست که بتوان آن را کنار گذاشت. نمونههای بسیاری را میتوان شمرد که در آن حکومت از خود سلب مسئولیت کرده و تقصیر همه چیز را به دوش مردم انداخته و به دنبال آن ارتش سایبری شروع به سرزنش عادتهای فردی مردم یا فرهنگ اجتماعی کردهاند. فقط نمونههایی از آنها:
هزاران مورد دیگر مشابه این میتوان آورد که در آن بیکفایتی حکومت به مردم حواله شد.
اگر تا اینجا از متن را خواندهاید اولا از شما تشکر میکنم و ثانیا میخواهم منابعی که در رسیدن به این نتایج به من کمک کرد را معرفی کنم.
اگر هم دوست داشتید خوشحال میشم نگاهی به داستانهای کوتاهی در این باب نوشتم بندازید:
https://virgool.io/@hari_seldon/دنیای-مغز-فندقی-nm0myacpt0ww
https://virgool.io/@hari_seldon/مغز-فندقی-و-دنیای-اطلاعات-p6ywwwvqfbcj