هری سلدن
هری سلدن
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

مروری بر تباهی در غرب

رسانه ملی و نشریات متعددی که در ایران در حال فعالیت هستند هر از چند گاهی مقالاتی با مضمون "اقتصاد رو به زوال غرب"، "حرص و آز در نظام سرمایه داری" و مشابه این دارند. در این قبیل مقالات نویسنده بی محابا به نقد زیرساخت های اقتصادی, اجتماعی و فرهنگی "جامعه غربی" می‌پردازد و در نهایت به این نتیجه می‌رسند که باید از تمامی جنبه‌های آن دوری کرد. از سوی دیگر تقریباً همه ما در دایره دوستی اشخاصی به اصطلاح "غرب زده" را داریم که دائم با آب و تاب در حال تعریف از بهشتی به نام خارج یا غرب و قدیسی به نام این "خارجی‌ها" هستند. در نگاه این افراد حضرات خارجی اصلاً ذات وجودیشان شرافت و خدمت رسانی به خلق است، هیچ انگیزه مادی ندارند به جز سعادت و خوشبختی بنی بشر. و خوب قطعاً این مقامی است که ما به آن نمی‌رسیم "چون ایرانی هستیم". در خارج همه چیز سر جایش هست و همه دائم در حال عشق و حال هستند. حق با چه کسی هست؟

نگاهی به آمریکا

بدیهی است که بهترین راه برای جواب دادن به سوال بررسی بی‌طرفانه داده‌های موجود هست. به عنوان کشوری مثل آمریکا را در نظر بگیرید. اقتصاد این کشور بالا و پایین‌های زیادی رو داشته و دارد. در عین حال دیدگاه‌ها و ایدئولوژی‌های متفاوت و بعضاً متضادی هم به صورت همزمان تریبون‌های خودشان را دارند که از پشت آن در حال کوبیدن نظرات مخالف هستند. آمریکا دهه‌های طلایی شکوفایی اقتصادی مثل اوایل و اواسط قرن بیستم و دهه‌های مصیب‌باری مثل دهه ۱۹۳۰ و بحران اقتصادی ۲۰۰۸ را داشته. علاوه بر این شاید بزرگترین کلاهبرداری‌های تاریخ هم در آمریکا اتفاق افتاده باشند. داستان Enron و Theranos و برنی میداف هر یک ارقامی نجومی داشتند که سخت در مخیله می‌گنجد. آیا این‌ها به معنی قهقرای و شکست اجتماعی و اقتصادی در آمریکاست؟

گاهی فیلم‌ها و داستانها می‌توانند واقعیت‌هایی را به تصویر بکشند که توضیح علمی‌شان، اگر ساده باشد، به همان میزان ماندگاری و تاثیر ذهنی نخواهند داشت. یک نمونه بسیار عالی از آن به نظرم فیلم big short است. این فیلم برداشتی سینمایی از اتفاقاتی پیرامون بحران مالی ۲۰۰۸. فیلم داستان متخصصان مالی را روایت می‌کند که نشانه‌هایی از اجتناب‌ناپذیر بودن فروپاشی مالی ناشی از اشتباهات (عمدی یا سهوی) را پیش‌بینی کرده بودند. اکثریت قریب به اتفاق متخصصان اقتصادی انتظار چنین فروپاشی را نداشتند و وقوع آن را بسیار نامحتمل می‌پنداشتند. مارک، یکی از شخصیتهای اصلی داستان، هم در ابتدا همین تفکر را دارد. در طول فیلم مارک سرنخ‌ها را در جاهایی که قبلاً گذرش نیفتاده بود دنبال می‌کند. در یکی از این صحنه‌ها مارک در حال مصاحبه با چند کارمند است که مسئول بررسی مدارک و پیش‌نیاز های لازم برای تأیید وام‌های مسکن هستند. آنها با هیجان برای مارک توضیح می‌دهند که چطور با سهل‌انگاری و بدون توجه به عواقب تمامی تلاششان را می‌کنند تا هیچ درخواستی برگشت نخورد. حتی گاهی با چاشنی چیزی که نامش را "زیرکی" می‌گذارند کارشان را پیش می‌برند. و با افتخار توضیح می‌دهند که چقدر پاداش از این راه به جیب زده‌اند. در صحنه بعدی مارک از همکارانش، که همگی متخصصان مالی کارکشته‌ای هستند، می‌پرسد که چرا این کارمندان به این راحتی به اشتباهات خود اعتراف می‌کنند. یکی از همکارانش با پوزخند جواب میدهد که آنها اعتراف نمی‌کنند بلکه دارند فخر فروشی می‌کنند و پز می‌دهند.

کارمندان بررسی وام مسکن در این فیلم و تمامی سازوکارهای بانکی که پشتیبان تصمیمات آنها بود در واقع در حال ساختن قصر پوشالی بود که در نهایت در سال ۲۰۰۸ فروپاشید و ضررهای هنگفتی را برای میلیون‌ها نفر در سراسر جهان داشت. بسته شدن بانک‌هایی مثل برادران لیمن و از دست دادن پس‌انداز بازنشستگی هزاران نفر و صدها عوارض دیگر همه نتیجه جمع شدن اشتباهات این افراد بود. در مقابل مارک و خیلی‌های دیگر مثل او که نشانه‌های این فروپاشی را دیده بودند توانستند با چرخش سرمایه‌شان در جهت مناسب میلیون‌ها دلار به جیب بزنند. کارمندان بی‌کفایتی که هیزم این آتش را فراهم کرده بودند کار خود را دست دادند و سرمایه بانک‌هایی که با آنها همکاری می‌کردند فنا شد.

آیا این چیزی جز قهقرای اخلاقی و سودجویی غیر انسانی است؟ خیر. اما هنوز جا برای سقوط بیشتر هم وجود دارد. بیایید فرض کنیم آن کارمندان بی‌کفایت فیلم قدرتی بیش از متوسط افراد جامعه داشتند. مثلاً نیروهای نظامی و انتظامی، رسانه‌ها و مطبوعات، اصلا مدیریت منابع یک کشور همه در قبضه آنها بود. قطعاً در این شرایط مارک نمی‌توانست به این راحتی سودی به جیب بزند و فروپاشی اقتصادی اتفاق نمی‌افتاد. آنها می‌توانستند در رسانه‌های تحت کنترل خود مارک را شبانه روزی انتقاد کنند، یک سری "متخصص" بیاورند که توضیحاتی سرهم کند که چرا تحلیل‌های مارک بی‌اساس است، هزاران افترا به او بزنند، اسرار زندگی خصوصی‌اش را فاش کنند. و اگر با وجود تمام این‌ها کوتاه نیامد او را به زندان بیاندازند یا حتی محکوم به اعدام کنند. اینها جلوی سودجویی مارک را می‌گرفت. ولی بحران مالی چطور؟

نکته بسیار مهمی که نباید فراموش شود این است که دلیل این فروپاشی, برملا شدن رفتارهای غیر مسئولانه اشخاص نبود، بلکه جبر بازار و رسیدن به نقطه‌ای بود که کاخ پوشالی ساخته شده باید فرو می‌ریخت. اگر کارمندان بی‌کفایت داستان ما با توسل به روشهای بالا جلوی مارک را می‌گرفتند این هیچ کمکی به ضرر مالی نهایی آنها نمی‌کرد. ولی باز هم فرض کنیم این بی‌کفایتان سکان مدیریت تمام منابع یک کشور در دستشان بود. آنها برای اینکه ضرر وارد شده را جبران کنند می‌توانستند دست به تدابیری انقلابی بزنند، مثلاً پول چاپ کنند تا ضررشان را جبران کنند، یا بودجه‌ای که باید صرف آموزش و پرورش می‌شد را صرف جبران ضرر کنند، یا حتی چوب حراج به تمامی منابع و سرمایه‌های کشور بزنند. آیا اینها جلوی فروپاشی را می‌گرفت؟ بله! ولی فقط به طور کوتاه مدت. عوارض هر یک از این تصمیمات در دراز مدت عواقب فاجعه‌بارتری برای مردم عادی خواهد داشت. دقیقاً همان چیزی که این روزها می‌بینیم.

نتیجه‌گیری

شکی نیست که اقتصاد سرمایه داری در غرب بر پایه مصرف‌گرایی و سودجویی است. ولی در نبود تمرکز و قدرت مطلق خواص انگشت شمار، اشتباهات مالی و مدیریتی عواقب سختی خواهد داشت که معمولاً (ولی نه همیشه) متوجه شخص خاطی خواهد شد. این در کنار بازار آزادی که در آن هرکس فرصت ارائه خدمات و محصولات خود را دارد باعث ایجاد رقابت بین تصمیمات مختلف خواهد شد. در کنار آن، نشریات آزاد متعدد که تریبون‌های تفکرات مختلفی هستند، هر چند با سوگیری آشکار، انحصار و تبانی را برای رقبا مشکل می‌کند. تمام این شرایط در نهایت به نفع عموم جامعه خواهد شد.

فکر نمیکنم نیازی به توضیحات در مورد جریان مخالف این سیستم وجود داشته باشد. داریم با پوست و استخوان هر روز خودش و عواقبش را حس می‌کنیم (مگر اینکه شما خواننده محترم از آن خواص بی‌کفایت باشید. که در این صورت همه چیز به کام شماست و حق دارید جلوی تغییرش را بگیرید. شما اشتباه کنید و بقیه تاوان بدهند. چی از این بهتر).



بحران اقتصادیغربرسانهآزادیآمریکا
مفاهیم الگوریتم و آمار و احتمالات فقط علم نیستند، مبنای جهان بینی و تصمیم گیری برای زندگی بشر هستند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید