[خودط بآش مثله حیچکی]
بیستم دسامبر
بابا لنگ دراز عزیز،
یک دقیقه فقط وقت دارم، برای اینکه باید الان سرکلاس حاضر بشوم، بعد دو صندوق و یک چمدانم را ببندم و ساعت چهار با قطار حرکت کنم ولی تا چند کلمه ننویسم و از عیدی کریسمس تشکر نکنم نمیتوانم بروم. از پوست روباه، گردنبند، شال گردن، دستمال و کتاب خوشم میآید، ولی از همه بیشتر شما را دوست دارم. ولی بابا شما نباید مرا اینطور لوس کنید. من بشرم، آن هم یک دختر. وقتی که شما مرا به لذایذ زندگی عادت میدهید چطور انتظار دارید که بتوانم حواسم را جمع کنم و برای زندگی آیندهام زحمت بکشم؟ این کارهای شما مرا به فکر انداخته و میتوانم حدس بزنم که چه کسی بستنی روز یکشنبه و درخت عید کریسمس را به موسسه ژان گریر میفرستاد، هویت او برای ما مجهول بود. ولی از کارهایش او را میشناسم! به خدا حق اینست که در پرتو این اعمال خیر همه عمر سعادتمند باشید.
خداحافظ و عید شما مبارک
همیشه جودیِ شما

پ.ن: من هم میخواهم یادگاری کوچکی برای شما بفرستم. آیا صاحب این عکس را میشناسید؟
مطلبی دیگر از این نویسنده
We must not mistakenly suppress sexual attraction
مطلبی دیگر در همین موضوع
یعنی از اول نیامده بودی؟
بر اساس علایق شما
خریدارم!