سامری
در ادامه بحث گذشته، حال یک جریان تاریخی را مورد بررسی قرار دهیم.
وقتی حضرت موسی(ع) برای دریافت تورات به کوه طور رفت، برادرش هارون را به عنوان خلیفه و جانشین خود در میان امت قرار داد: (قال هارون اخلفنی فی قومی..)[1] وقتی ۳۰ روز از رفتن حضرت موسی ع گذشت ۱۰ روز دیگر نیز مدت ماندن در کوه طور تمدید شد: (..اتممناه بعشر)[2] در این فاصله زمانی که برگشت آن حضرت به تاخیر افتاد در بین امت اختلاف افتاد، برخی گفتن حضرت موسی از دنیا رفته، برخی گفتن او دیگر برنمیگردد،و... در این میان یکی از بزرگان آن قوم به نام سامری که به عنوان فرد با تقوا، زاهد، تارک دنیا شناخته شده بود دست به کار شد و برای جمع کردن امت، به آنها گفت طلا بیاورید تا برای شما خدای موسی را بسازم، سپس گاو طلا را ساخت، و در پایان برای جذب مردم مقداری خاک به روی گاو پاشید و ان گاو حالت زنده شدن پیدا کرد(وقتی قوم حضرت موسی ع از دست فرعونیان فرار کردند، و وارد نیل شدند فرشته ای نیز وارد یکی از این کانال های ایجاد شده برای عبور مردم شد، در اینجا سامری این واقعه را دید و مشتی از خاک زیر پای اسب او را برداشت "بصرت بما لم یبصر به" چیزی را فهمیدم که دیگران نفهمیدن) به همین علت وقتی مجسمه را ساخت، شیطان نزد او آمد و گفت ان خاکی که برداشتی روی مجسمه بریز تا زنده شود او هم با این کار را انجام داد، لذا مردم با دیدن این صحنه بیشتر جذب سامری شدند. اما به خاطر جایگاهی که سامری داشت کسی کار او را انکار نکرد به جز حضرت هارون و تعدادی از پیروان آنها که هرکاری انجام دادن تا مردم به دنبال سامری نروند فایده ای نداشت
[1] - اعراف، ۷، آیه ۱۴۲
[2] - همان