پس از روشن شدن معنای تصوف و تاریخ آن حال به بررسی مبانی تصوف و اختلاف آن با عرفان میپردازیم.
اصل اول: شریعت، طریقت، حقیقت
اگر کسی بخواهد وارد صوفیه شود، ابتدا باید در حیطه شریعت(پوسته و ظاهر دین) قدم بردارد یعنی مقید به امور شرعی از قبیل: پیروی از مراجع،نماز، روزه، خمس، و... به عبارتی انجام واجبات و ترک محرمات، شاگرد در این مرحله باید مصمم به امور شرعی باشد و تا در این مرحله به قوت نرسد اجازه ورود به طریقت به او داده نمیشود
مدت زمان این مرحله بستگی به شاگرد دارد، او باید آنقدر مطیع باشد تا هر آنچه استاد به او گفت بدون سوال ان را انجام دهد، و به اصطلاح شاگرد باید مثل میت در دست غسال باشد. وقتی استاد اطاعت پذیری شخص را دید به او اجازه ورود به مرحله طریقت را میدهد. در این مرحله شاگرد از قشر(پوسته) دین گذشته و در طریقت قدم برمیدارد، حرف صوفیه در این مرحله: نیازی به عمل کردن به شریعت دیگر نیست، الزام چندانی برا تقلید به شریعت وجود ندارد؛ زیرا از پوسته دین گذر کرده، مانند گردو، وقتی پوست شکسته شد به مغز آن میرسیم، و پوست آن را دور میریزیم، در اینجا نیز با گذر از پوسته دین به مغز آن میرسیم و میتوان ظاهر را رها کرد، لذا در این مرحله کارهای غیر شرعی انجام میدهند، واگر به آنها اعتراض شود که این کار خلاف شرع است، میگویند شما نفهمیدید، چون در پوسته دین گذر کرده اید، به هرحال شاگرد پس از طریقت با شرایط خاص به حقیقت میرسد یعنی فانی در خدا میشود وبه عبارت دیگر خود الله میشوند(نعوذ بالله).
اشتراک با عرفان:
۱_دستور عمل به شریعت و انجام واجبات و ترک محرمات، ۲_ شریعت، طریقت و حقیقت را هردو دارند
تفاوت با عرفان:
اهل عرفان نیز به سالک دستور عمل به شریعت را میدهند و در هر مرحله با دستور عمل خاص سالک را سیر میدهند، اما تفاوت اصلی و اساسی آنها با صوفیه، مقید بودن به شریعت تا آخرین مرحله سیر و سلوک است و هیچگاه استاد عرفان دستور غیر شرعی به شاگرد خود نمیدهد، اما صوفیه با گذر از مرحله شریعت دیگر تقیدی نسبت به شریعت ندارند
در صورت اعتراض جواب آنها این است که شما در قشر مانده اید و حرف ما را نمی فهمید، ملاک سنجش استاد و قطب است اما اهل عرفان ملاک را ثقلین (قرآن و أهل بیت علیهم السلام) میدانند لذا اساتید عرفان تا آخرین مرحله سلوک، سالک را با شریعت حرکت میدهند
ادامه دارد....