مالاریا (1394)
فیلمی از پرویز شهبازی
با بازی: ساعد سهیلی، ساغر قناعت، آذرخش فراهانی و آزاده نامداری
مالاریا، بعد از نفس عمیق و دربند، سومین فیلم شهبازی در خصوص جوانان است. دغدغهی شهبازی اما بیش از اینهاست. او بعد از فیلم موفق "نفس عمیق" هیچگاه نتوانست به قدرت آن فیلمی بسازد، با مالاریا بیش از پیش به همان شاعر لطیف نفس عمیق نزدیک شد.
مالاریا قصهای جدید برای گفتن ندارد. دختر و پسر شهرستانی فراری، قهرمانان جدیدی برای سینمای ما نیستند. اما این حکمِ قطعی برای فیلم شهبازی نیست. مالاریا گرچه از حیث پیرنگ اصلی قصه تکراریاست، اما جز به جز که جلو میرود، بدیعتر و پیچیدهتر میشود.
فیلم، فیلم پرسشهاست و نه جوابها. فیلمساز یک پرسشگر تمام است و به هیچ کدام از سوالاتتان جواب نمیدهد. بار سنگین یافتن "چه"ها و "چرا"ها هم درنهایت به عهده شما گذاشته میشود.
نکته دیگری وجود دارد که این تکراری بودن قصه را برجستهتر میکند و آن سردرگمی کاراکترهاست. شهبازی در این فیلم مجال بسیاری برای شخصیتپردازی داشت و تک تک آن فرصتها را سوزاند. از یک عدم ثبات صحبت نمیکنم بلکه از توجه بیش از حد نویسنده به تمامیت بخشیدن به تیپها حرف میزنم.
قهرمانان ما کاراکترهای به ظاهر آرامیاند که جوششهای ناگهانیشان کمکی به پذیرش این یاغیگریهای جوانانه و این آنارشی روانی در آنان نمیکند. آنها را هیچ چیز آرام نمیکند و از طرفی همیشه آراماند! این عدم هارمونی در تیپسازی بیننده را گاه میرنجاند.
اما فیلمساز یک پایان دراماتیک دیگر در کارنامه خود ثبت کرد. پایانی که نه میشود حدس زد و نه تصور کرد. شاید حتی بتوانم ادعا کنم شهبازی در تراژدی سوزناکی که شکل میدهد کمی تند رفته است. اما این برای این مدعا، گواهی ندارم. قاب پایانی قطعا یک پایان کمنظیر در سینمای ایران است.
فرمی که از دل این سناریوی خوش ضرب بیرون آمده، فرمی درخور توجه و قابل دفاع است. کارگردان مای تماشاگر را به مای قهرمان، مای فراری، مای پلیس و... بدل میکند. او میخواهد که قصه را طوری جلو ببرد که دروقت قضاوت منطق و احساس مخاطب به شدیدترین حالت ممکن گلاویز شوند.
خروجی این ساختار و این روایت جسورانه، فیلمی روان و خوشفرم است. فیلمی با قابهایی زیبا، قصهای تکراری، فضایی جدید و ملتهب و پایانی اسرارآمیز و بسیار غمانگیز