بخش سوم(بخش پایانی)
سلام آقای سردبیر
نوشتن در عمق ماجرای دیشب، به سرود امروز ختم شد. و هدف تازهای در ذهن مردم شکل گرفت. اینکه زیرزمینی به انتشار مقالههای روزنه بپردازند. روزنه همان روزنامهی توقیفی که سال ها پیش همه فکر کردند به خاک سیاه نشسته است. حالا شده است بلای جان ما. در اینجا خواستم از سردبیر تشکری بکنم. که سرش درد میکند برای دردسرهای بزرگ. چقدر خوب میشد اگر دعوت مرا به کافه پاریسی خیابان ۱۲ میپذیرفت و از جمع دوستانهی ما دریغ نمیکرد. ما و دوستان ادبیمان به رسم عادت همیشگی قصد داریم از آنانی که میکوشند تا دریچههایی نو به سوی آدمیان باز کنند، استقبال کنیم. فارغ از اینکه با مایند یا علیه ما.
کنجکاو شده بودیم از اینکه چه کسی اینطور جنجالی دربارهی ما مینویسد. منتقدی کار پیچیدهای است. آن هم وقتی کسی مثل شما مدام دنبال کارهای تازه بگردد. همیشه کاری برای انجام دادن پیدا میشود. یقین دارم که هنوز دست از آن عادت مسخرهات بر نداشتهای و همانطور که دستت را زیر چانه زدهای داری ناخنهایت را میجَوی. لابد بعدش هم نامه را مچاله میکنی و میاندازیاش داخل صندوق پیشنهادات، زباله دانی همیشگی. ریزتر نگاه کن و بلندتر بخوان همهی اینها را برای تو نوشتهام. میدانم که بیکاری درد و مرضهای زیادی دارد. اما خبرهای خوبی در راه است. داریم کارها را به جریان میاندازیم و به زودی روزنامه را باز میکنیم. هر چند گرفتارهای من و چند تن از دیگر دستیارانم که به اجبار عازم سفر به خارج شدیم، کمی کار را عقب انداخت. به زودی لیست پرفروشهای هفته را مال خودمان میکنیم.
-روزنه
درنگ میکنم و مینویسم
درنگ میکنی و مینویسی
درنگ میکنیم و مینویسیم
درست است، همهی ما
برای نوشتن نیازمند چهارپایه هستیم!
نویسنده: محمدپارسا حسن زاده(م.آوَخ)
برای برادرم اوراسیا و خواهرم خورشید.
۸ دی ۱۴۰۲