آنچه در تاریکی بیبرقی توی چشمهای بیسویمان مثل تیر دوسر رستم فرو میرود، این حقیقت تلخ است که ما به تمدن چهارمیخ شدهایم. عین بردههای فراری به صلیب. به مظاهر تمدن، به برق، آب، فاضلاب و اینترنت کوفتی مثل حیوان اهلی وابستهایم. تا قطع میشود پر پروازمان قیچی میشود. نه میتوانیم در شبکههای مجازی بپریم و خیر سرمان فعال مجازی باشیم که خیلی هم نقش مهمی است؛ نه میتوانیم تایپ کنیم و افکار مشعشع و دستیافتههای بدیعمان را به دست بشریت برسانیم. از همه مهمتر اینکه نمیتوانیم تن خسته و رنجور از آلام بشری را با خنکای کولر گازی جان تازه ببخشیم!
آقا چرا حرف اضافه؟! این برق کوفتی که رفت فلج شدیم. پرت شدیم به جایی بین بدویت و تمدن. شدهایم آدمهایی که بهاندازه انسانهای اولیه هم مهارت ندارند. حتی بلد نیستیم در بیابان آتشی روشن کنیم و جگر گراز شکارکردهمان را به نیش بکشیم. و نه آنقدر توانمند و چابکیم که فوری راهحلهای نیازهایمان را تغییر بدهیم و مثلاً برای خنک شدن خاکی به سرمان کنیم.
خلاصه آقا ما خیلی وابسته و بیچارهایم. این بیبرقی، بینوری چشم که هیچ بینوری مغزمان را هم برایمان روشن کرد.
پینوشت: خوش به حال این قُمری نورسته که بیخیال «قطعی برق»، «خرابی شالتر» «ترکیدن ترانس» و «نکشیدن رله» به پنجرهی خانه ما تکیه زده و تا لحظاتی دیگر میپرد و کیفش را میبرد و هارهار به زمینگیری ما میخندد.