نویسنده خوب خیلی کم شده. چرا؟ چون سریع لو میروند و دیگر نمیارزد که کسی خطر کند و بروند دنبال نویسندگی! این است که هی کم و کمتر میشوند. ماجرا این است که قبلترها نویسندگان مأمور مخفی بودند. خیلی یواشکی مأموریت تولید کتاب را به عهده داشتند و احدی هم نمیدانست این بندهخدایی که فلان کتاب را نوشته کدام یک از خلایق است که در خیابان و اینطرف و آنطرف میبینیم. همین مخفی بودن کار نویسنده را راحت میکرد؛ هر چه دلش میخواست مینوشت و در آرامش زندگیاش را میکرد. ملت کتابخوان هم در مخیلهشان از آن کسی که راقم آن سطور کذایی بود، تصویری رؤیایی میساختند و حسابی از فکر کردن به آن نویسنده و لذت احتمالی مصاحبت با او هوایی میشدند. معمولاً هم خیلی بهتر از آنچه بودند تصور میشدند و این قسمت هیجانانگیز ماجرا برای نویسندگان بود.
تا اینکه این فضاهای مجازی آمد و کار خراب شد. دیگر نویسندگان نتوانستند دوام بیاورند. خودشان کلاه لبهدار گنده و عینک دودی را کنار گذاشتند و درِ صندوقچهای که نباید را باز کردند. آن وقت نورش هم چشم خودشان هم چشم مخاطبانشان را زد. ناگهان نویسندگان از آن حالت پرواز و مخفی درآمدند. طوری شد که از هر گروهی در این پیامرسانها یا شبکههای مجازی که رد میشوی میبینی ای بابا این که فلانی است و بعضاً یک لگدی هم به او میزنیم یا ماچی حوالهاش میکنیم. ملت فهمیدند نه بابا از آن تخیلات درباره نویسندگان هم خبری نیست و مثل ما روی پا راه میروند و روی سرشان شاخ ندارند. آن بندگان خدا که تا دیروز گوشهای نشسته بودند و نان و ماستشان را میخورند، دیگر آسایش نداشتند و تا یک خط مطلب منتشر میکنند از زمین آسمان سرشان نازل میشوند و برایشان مینویسند که ای وای چه نایس؟ چقدر خوبی بود! چقدر لعنتی بودی! نویسندهی کی بودی تو؟ استاد کجا کلاس میذارید؟ و الخ.
خلاصه اینطوری شد که نویسندگان درستوحسابی جای آنکه درِ صندوقچهی نباید را ببندند و بنشیند پای قلم و دفترشان، دفترشان را بستند و دیگر ننوشتند. از آن طرف هم خیل آنان که با این طور نظرات و توجهات عشق میکردند به سمت نویسندگی گسیل شدند و این شد که نویسنده خوب که سرش به کار خودش باشد کم بود، کمتر شد و تا دلتان بخواهد فعال فضای مجازی زیاد شد.