MH Havaei
MH Havaei
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

گور پدر تقاضا

یکی از ویژگی‌های آدم‌هایی که در کل زندگی‌شان مجموعا یک درس سه‌واحدی اقتصادی برداشته‌اند و همان را هم افتاده‌اند این است که دست‌شان به هرپدیده‌ای می‌رسد یک عرضه-تقاضای ابتری رها می‌کنند و نتیجه را به هر زحمتی که شده بر شواهد سوار می‌کنند. امروز در راستای همین سنت ریشه‌دار، نگاهی طولانی‌تر به یکی از پدیده‌های اخیر زندگی‌ام کردم تا ببینم چه‌طور می‌شود قضیه را توجیه کرد.

یکی از تفاوت‌هایی که زندگی تنهایی با زندگی غیرتنهایی دارد، مسئله مدیریت منابع است! وقتی تنها زندگی می‌کنید، شما تنها مصرف‌کننده‌اید و باید محتوای یخچال را مدیریت کنید. تازه باید به نفع زمان هم که شده، بگذریم از چالش‌های خرید که ان‌شاءالله بعدا به مدد «هزینه-فرصت» به جانش خواهم افتاد. این‌جا خیلی زود دوزاری‌ام افتاد که وقت خرید مواد غذایی، باید بیش‌ترین مقدار را با نازل‌ترین کیفیت پیدا کنم. بیش‌ترین مقدار طبیعتا مناسب یک نفر آدم که تنها زندگی می‌کند نیست! اما خب هرچه در جیب مراقبت بودن توصیه می‌شود، دوبرابر مراقب جیبت بودن در این‌جا ضروری می‌نماید. حالا این‌که قرنطینه و قیمت بلیت اتوبوس و امثالهم هم بازگشت به فروشگاه بزرگ شهر در دوردست‌ها را دشوارتر از آن‌چه هست می‌نمایند، خود مسئله‌ی دیگری است. این است که دلتان نخواهد در مقیاس صنعتی خرید می‌کنم و محض خاطر شکم روبه‌رشد و مقطع رو به انبساط برای ورزش، در مقیاس سنتی مصرف. مجموع شرایط، خیلی سریع اهمیت تکنیک‌های ذخیره‌سازی را پررنگ می‌کند. یعنی به اقتضای ماده مصرفی، تاریخ انقضا، مواد غذایی موجود در یخچال و تاریخ انقضای آن‌ها، ابعاد یخچال و فریزر، برنامه هفتگی و زمان مناسب برای آشپزی، احتمال دعوت بچه‌های دیگر برای سفارش غذا از بیرون و حتی میزان احساس گناه پس از خوردن هر وعده غذایی و نگاه کردن به هیکل گرامی بایستی مواد خریداری شده را دسته‌بندی، بسته‌بندی و در جای مناسب جاساز کرد.

تا این‌جایش بدیهی است اگر چالش کار به نظر نرسد! چالش زمانی خودش را توی چشم آدم فرو می‌کند که متوجه می‌شوید هرکاری که بکنید، یک سری چیزها از دست‌تان درمی‌رود و چون زورتان می‌آید یوروهای محترم را خوراک کپک‌ها کنید، مجبور می‌شوید خودتان را عوض کنید! حالا چرا آخرش یک سری چیزها از دست‌تان درمی‌رود؟ یکی از دلایلش همان مسئله خرید در مقیاس صنعتی است. اما دلیل دیگری هم وجود دارد و آن هم این است که در خانه، احتمالا خوابگاه یا هر جای دیگر که چند نفر دیگر هم زندگی می‌کنند، می‌توانید روی اقلا بی‌شعوری‌شان حساب کنید و مطمئن باشید که یک سری مواد غذایی که توی یخچال می‌گذارید اصلا هفته بعد را به خود نخواهند دید، بدون آن‌که شما آن‌ها را مصرف کنید. یک‌هو به خودتان می‌آیید می‌بینید برادر کوچک‌تر رفته پای یخچال، یک قوطی کنسرو ذرت نصفه دیده و تصمیم گرفته ناهار همان را سگ‌خور کند. از جهات متعددی می‌توان گفت که خب این غلط است! ولی از حق نگذریم، شر آن نصفه کنسرو از زندگی آدم کم می‌شود.

این‌جا چه؟ می‌روی پای یخچال می‌بینی یک حجم ناسالمی از کنسرو لوبیایی که پریشب بازش کردی برای این‌که به غذا اضافه‌اش کنی، به اضافه مقدار معتنابهی سبزی‌هایی که اسم‌شان را هم نمی‌دانی ولی می‌دانی در چشم‌برهم‌زدنی خراب می‌شوند همین‌طور ماتم‌زده نگاهت می‌کنند. تو چه کرده‌ای؟ چون نیم ساعت پیش یادت افتاده که برنج‌هایی که خریدی روی دستت باد کرده و گوجه‌ها هم رو به خراب‌شدن هستند، رفته‌ای که استامبولی درست کنی. خب نتیجه این وضعیت چه می‌شود؟ این‌که همه آن مادرمرده‌ها را می‌ریزی توی استامبولی. چون دیشب بلیت پرواز به مقصد بعدی را گرفته‌ای و می‌دانی که کلا ۲۳ کیلو اجازه بار داری و هر ۲۳ کیلو اضافه ۷۰ یورو پایت آب می‌خورد، صدها گرم ادویه‌ای که نمی‌خواهی چمدانت را اشغال کنند را هم خالی می‌کنی تو مخلوط برنج و دیگر موارد. خب از این شاه‌کار چه انتظاری می‌رود به غیر از این‌که تا ۱۵ دقیقه بعد از مصرف کم‌تر از ۱۰ قاشقش تمام دستگاه گوارش و سطوح در تماس با آن از جمله لب و دهان و دست‌ها را بسوزاند از بس فلفل داشته؟ حالا این‌که همه‌چیز از فرط ادویه بعضا تلخ می‌شود هم فدای سر مبارکم! حالا باز جای شکرش باقی است که بعد از رویارویی با دسته‌‌گلِ غیرقابل مصرفم، توی یخچال دو بسته ماست روبه‌انقضا، یک بطری آب گازدار و یک شربت غلیظ نعنا که با آن قاطی کنم وجود داشت. اندکی از پنیری که اگر امروز نمی‌خوردم رو به فساد می‌رفت را با رنده‌ای که چون هفته پیش برای منظور خاصی خریده بودم و احساس نیاز می‌کردم حداکثر استفاده را باید ازش بکنم روی غذا رنده کردم. یک نصفه لیمو رویش چکاندم که تلخی ادویه‌ها را بخشودنی‌تر کند، خودم را به شربت نعنای گازدار و ماست مثل نارنجک برای اوقات اضطرار مسلح کردم و نشستم پای این خلقتی که می‌بینید! تهِ همه‌ی این بدبختی‌ها هم یحتمل امشب باید بروم و پاکستانی‌ها و هندی‌های گروه را پیدا کنم و بقیه آن حجم غیرزمینی غذا را بین‌شان تقسیم کنم. مدیریت چرخه مصرف واقعا کار دشواری است!

مهاجرتآشپزیعرضه و تقاضاچرخه مصرف
دانشجو - ساکن آن‌جای دیگر - حرف جدیدی نیست. همان مطالب کانال تلگرام را در این‌جا بازنشر می‌کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید