+پیس پیس!
-…
+پیسسسسست!
-…
+هوی!با توئم!
-چیه؟چی میگی نصفه شبی؟میخوام بخوابم…
+احیانا کار ناتمومی نداری؟
-هه؟کار ناتموم؟چی میگی؟
+یکم فکر کن…
-نه ندارم.بگیر بکپ.
+یادت نرفته مسواک بزنی؟
-بابا توئم گیر دادی ها.ساکت باش میخوام بخوابم.
+خب پس کار ناتموم داری.
-مسواک رو میگی؟
+آره دیگه.
-یه شب نزنم که چیزی نمیشه.حالا میشه خفه خون…
+دهنت بوی گند میده.برو مسواک بزن بیا.دو دقیقس.
-تازه دراز کشیدم نمیتونم پا شم.ساکت باش.
+برو دیگه.خودت میگی وقتی مسواک نمیزنی صبح که پا میشی دهنت بوی”سگ مرده”میده.
-دارم از خستگی میمیرم.ترجیح میدم زنده بمونم تا اینکه دهنم بوی سگ مرده نده.
+لوس نکن خودتو.پاشو برو مسواک بزن.
-تو چه میفهمی!منم که جون میکنم روزا شبها خسته و کوفته میشم تو فقط به بقیه اعضای بدن دستور میدی.
+پاشو…پاشو مسواک بزن برگرد.اگه مامانت بفهمه مسواک نزدی گیر میده.
-مگه مامانم پلیس فتاست…از کجا قراره بفهمه.
+حالا مامانتم نفهمه خودت که میدونی.
-مثل اینکه نمیخوای بفهمی.دارم از خستگی نابود میشم.یه ثانیه دیگه بگذره خوابم میبره…اگه تو بذاری.
+مسواک که خوابت رو ممنوع نمیکنه.
-چرا.خواب از سرم میپره.
+خب بعدش دوباره میاد.
-پتو تازه گرم شده.نمیشه.به حرمت پتو بی احترامی میشه.
+از حرمت پتو هم عذرخواهی میکنی.فعلا به حرمت مسواک برس.
-نمیشه فقط فراموشش کنی؟
+پاشو دیگگگههههه برو و بیا.فردا کلاست با معلم موردعلاقته ها.
-اما…
+آفرین بچه ی خوب…برو مسواک بزن.
(وی بعد از نیم ساعت درگیری با خویش با بی حوصلگی پتو را کنار میزند و به سمت wc روانه میشود.)