-ببین…بهم گوش کن.اون چاقو رو بده به من…
+وقتی من بهت گفتم که آتیش سوزی کار من نبوده گوش نکردی.بجاش شرایطو بدتر کردی.
-از قصد نبود!صبرکن…ببین،من نمیدونستم تو این کارو نکردی و گرنه…
+شاید نمیدونستی،اما مگه الان مهمه؟تو هرکاری میخواستی کردی و روح و روان منو نابود کردی.
-من نمیخواستم نابود بشی!من هنوزم بهترین دوستتم!
+و هنوزم فکر میکنی الان موقع خوبی برای گفتن این حرفه؟همه چی تموم شده.
-میتونم درستش کنم!
+نمیتونی.گند زدی.اشتباهت اینه که فکر میکنی میشه درستش کرد.تو بودی که منو فرستادی تبعید و خودت مقام گرفتی.من بودم که همه اون درد و رنج رو تحمل کردم.
-اما باید از همونی که شایعه درست کرد تو آتش سوزی راه انداختی انتقام بگیری نه من!
+مهم اون نیست،مهم اینه که تو بین بهترین دوستت و قانون،گزینه دو رو انتخاب کردی.
-من فقط قانون مداری کردم.
+خیانت کردی.
-همه مدارک بر علیه تو بود!من میدونم اشتباه کردم،باشه؟بس کن.
+نه…اینطوری نمیشه.
-لطفا…بذار برم...من هنوز بهترین دوستتم.
+بهترین دوست من الان انتقامه.
-باشه.باشه میتونی منو بکشی ولی لطفا قبلش گوش کن.
+بگو...ولی فکر نکن میتونی وقت بخری.
-وقتی تبعیدت کردم بعدش نتونستم جلوی گریه مو بگیرم.توی این دو ماه هر روز به همون دریایی که تو رو بوسیله اون با قایق بردن نگاه میکردم.با خودم فکر میکردم میشه دوباره یه جوری از اون برت گردونم؟
+...اما نگهبانی که هرروز وسایل منو میسوزوند بهم گفت شماها هرروز بخاطر نبود من جشن میگیرین...
-جشن؟همه از رفتنت خیلی ناراحت بودن!بدون تو هیچی رنگ نداشت.
+پس چرا وقتی من کارت دعوت به نگهبان دادم تا بده به شما،نیومدین تا منو ببینین؟چرا کارت ها رو سوزوندین؟
-کارت؟تو کارت دعوت بهش دادی؟اما اون به ما هیچی نداد...
+اون گفت شما دوست ندارین دوباره منو ببینین.
-...
+...
-چاقو رو تیز کن.میریم اون خیانتکار رو بکشیم.
پ.ن برای ساکنین لمنبرگ:چطورین رفقا؟حال میکنین با کشور جذابتون ها?کشور منم هست
