ویرگول
ورودثبت نام
ZACK
ZACK
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

پادشاهِ مبارز

برای ح و ع:حال کردین؟!نه خدایی حال کردین؟!
برای ح و ع:حال کردین؟!نه خدایی حال کردین؟!

در آمریکا،پادشاهی بود که قرار بود به بزرگترین مبارزه زندگی اش برود.در حالت عادی، او به شدت با وقار بود،در جنگ کسی به پایش نمیرسید،او یک اسطوره بود،او هرگز نمیمرد،او تِکنوبلِید بود.اما این مبارزه فرق میکرد.واقعی تر از بقیه مبارزه هایش بود.

بزرگترین مبارزه ای که تمام هفت نسلش از سر گذرانده بودند.مبارزه ای که میتوانست به مرگش ختم شود.سخت ترین بخشش مربوط به خود او بود،تمامش را باید خودش انجام میداد.خودش باید حلش میکرد،همانطور که علت مبارزه هم خودش بود.اما این نبرد یک فرق کوچک با بقیه نبرد ها داشت:دشمن،خیلی خیلی خیلی کوتاه و کوچک بود و حتی نمیشد حیوان محسوبش کرد.شاید علت قدرتش هم همین بود،همه او را دست کم میگرفتند.اما تکنو که حالا کاملا با دشمن آشنایی داشت ، حتی از اسم دشمنش هم حالش بهم میخورد:سرطان.

به همین نسبت قوی تر بودن دشمن،او هم یک امتیاز در برابر دشمن داشت:او صاحب یک لشگر بود.لشگری عظیم و بزرگ،قدرتمند،فوق العاده تر از هرچیزی که میشد برای همچین کسی تصور کرد.لشگر طرفدارانش،عاشقانش،انسان هایی که حقیقتا او را دوست داشتند.سابسکرایبر ها و فن هایش،حتی اگر به نظر مسخره میرسید،در این نبرد سخت سهم مهمی داشتند.شاید یوتیوبر بودنش قرار بود به کمکش بیاید.

روز اولی که او متوجه شروع این نبرد شد،واقعا نگران شد.شاید یکی از اولین بار هایی بود که ترسید.برای خودش هم عجیب بود،کسی که همه از او وحشت میکردند و اسمش هم به تن همه لرزه می انداخت تکنوبلید بود،اما حالا این مشکل مسخره داشت تکنو را میکشت.و تکنو نمیخواست بمیرد.

پس تصمیم گرفت زنده بماند.بخاطر خودش،خواهر پنج ساله اش،خوانواده اش،و مهمتر از همه،تمام طرفدارانش.تصمیم گرفت با استراتژی دقیقی نبرد را به نفع خودش تمام کند،تا باز هم بشود تکنوبلید.همان کسی که بی رحم و خشن بود،و کسی از دست او جان سالم به در نمیبرد.باید خون سرطان را میریخت،مثل شعار همیشگی خودش؛خون برای خدای خون.باید زنده میماند.راه نداشت.باید زنده میماند.

نقشه ای دقیق کشید.سه روش فوق العاده برای چیزی که بنظر میرسید برنده شدن است.از اولی شروع کرد.باید به لشگرش اطلاع میداد.

سر ویدئوی جدیدی که در یوتیوب آپلود کرد،خیلی رک و محکم توضیح داد که چه چیزی پیش رو دارند.فرمانده که قصد مردن نداشت،مو به مو نقشه را برای سربازان وفادارش شرح داد و برای خودش تنها یک چیز از آنها خواست:پوشش دادن فرمانده.برای اولین بار،کمک مالی.

سربازان و طرفدارانش به او قول دادند تا آخرش همراه او بمانند.قول دادند نگذارند تکنوبلید بمیرد،گفتند از جان خود برای او مایه خواهند گذاشت،برای بردن او در نبرد.

اما نقشه های تکنو در همین جا خلاصه نمیشد.میرفت سراغ بخش دوم نقشه:فروش محصولات.هودی،ماگ،کلاه و هرچیز دیگری که میشد.مثل جمع کردن مهمات قبل از جنگی بزرگ بود،به اصطلاح،آرامش قبل از طوفان.

یک ماه سکوت.از آنجایی که بقیه نمیدانستند کی جنگ آغاز میشود نگران تکنو شدند،شاید همین حالا هم باخته بود…اما بعد از چند روز،دوباره تکنوبلید برگشت.اینبار با خبرهای تازه.نودنه ممیز نه درصد سرطان از بین رفته بود و این برای بقیه امیدوار کننده بود،اما اگر تکنو از زندگی یک درس گرفته بود،آن این بود:دلش را نباید به هر چیز کوچکی خوش کند.تکنوبلید میخواست ببَرد،و نود و نه ممیز نه درصد،صد درصد نبود.باید صد درصد میشد.باید.

تکنو سومین نقشه را اجرا کرد:راه اندازی سایتی برای کمک به آزمایشگاه های مبارزه با سرطان.این یکی از بزرگترین بخش های نقشه بود.گامی بزرگ در برنده شدن،نه تنها برای خودش،بلکه برای جهان.اما به غیر از این،او کار دیگری هم داشت.چندماه قبل از آغاز نبرد،او به تمام طرفدارانش گفته بود که میخواهد تا انتهای سال دو هزار و بیست و یک به ده میلیون سابسکرایبر برسد.اگر قرار بود بمیرد،میخواست حداقل این کار را انجام دهد.

تا بحال کسی در جهان ،این سرعت افزایش سابسکرایبر را ندیده بود.روز به روز بیشتر میشد.تکنوبلید مطمئن بود اگر توانسته اینکار را انجام دهد،پس در نبرد هم میتواند ببرد.دقیقا در جایی که همه امیدوار شده بودند،ناگهان نبرد شروع شد.

تکنو میجنگید.برای زندگی اش.برای تمام ارزش هایش.نمیتوانست همینجا شکست بخورد.این همان نبرد بزرگی بود که منتظرش بود.او تمام چیز هایی که نیاز بود را داشت،خشونت ،بی رحمی و جرئت.او مثل بقیه سرطانی ها نبود.او ضعیف نبود.و این دلیلی بود که باید میبرد.جنگ سخت همچنان ادامه داشت.تکنو دیگر نمیتوانست با طرفدارانش ارتباط بگیرد.درد داشت از پای درش می آورد.انگار دشمن دوباره انرژی گرفته بود،درحالی که او داشت خسته میشد.نمیتوانست.شاید دیگر نه.پادشاه تکنوی خسته ، دیگر فهمیده بود که بردن واقعا راحت نیست.میخواست برای طرفدارانش پیامی بنویسد،در حالی که منتظر بود حالش کمی بهتر شود.اما هر لحظه بدتر و بدتر میشد.اگر حالا پیام را نمی نوشت،هرگز نمیتوانست آنرا بنویسد.چیزهای کمی توانست بگوید.میدانست وقتی آنها بفهمند هنگامی که دارند ویدئو را تماشا میکنند او مرده است،ناراحت میشوند.

بوق آزار دهنده بیمارستان را پر کرد که نشان از مرگ یک نفر بود.کسی که شاید رفته بود،اما تا ابد در قلب طرفدارانش زنده میماند.

دلیلش این بود که تکنوبلید هرگز نمیمرد.

پ.ن:من شخصا از مرگش خعلی ناراحت شدم?

پ.ن ۲:حالا که تا اینجا رو خوندین یه صلوات براش بفرستین گناه داره?✨


دشمنسرطاننقشهلعنت به سرطانتکنوبلید نور دایز
خشونت هرگز جواب نیست.خشونت سواله،و جواب بله اس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید