این کتاب دقیقاً همان چیزی را میگوید که ذهن ما خیلی وقت است درگیر آن است و آن این است که درباره اقتصاد و مسائل مالی به چه کسی میتوان اعتماد کرد؟ جمله کلیدی کتاب این است که :
"اقتصاد آنقدر مهم است که نمیتوان آن را فقط به اقتصاددانها سپرد."
نویسنده ابتدا چگونگی شکلگیری اقتصاد کنونی جهان را در قالب داستانی جذاب روایت میکند و در این میان ارتباط مفاهیمی مانند پول، کار، سود، بدهی، دولت، بانک و جامعه طبقاتی را بیان میکند. در میان خواندن کتاب گاهی تعجب میکنید که چرا مفاهیم اقتصادی درعین سادگی اینقدر پیچیده عمل میکنند.
از نظر من بخش "جادوی سیاه بانکداری" بهترین بخش کتاب است جایی که نویسنده چیزهایی را بیان میکند که عملاً دوست نداریم بشنویم، تمام افکاری که ذهن خیلی از ما، به خاطر اطمینان بیش از حد به سیستم اقتصادی آنها را انکارمیکنند. چیزهایی که نشان میدهد اقتصاد کنونی چقدر پر هرج و مرج و سست بنیاد است.
مهمترین مفهومی که این کتاب قصد بیان آن را دارد این است که اقتصاد چیزی مثل ریاضی، فیزیک، یا شیمی نیست. اقتصاد چیزی نیست که روی کاغذ و یا آزمایشگاه بتوان به قطعیتی در مورد آن رسید و بسیاری از تئوریهای اقتصادی صرفاً حدس و گمان هستند و درعمل نتیجه ای بسیار متفاوت با انتظارات اولیه خواهند داشت و به طور خلاصه اینکه علمی به نام علم اقتصاد عملاً وجود ندارد! چیزی که تمام اقتصاددانها از گفتن آن سرباز میزند!
همین است که شما میبینید اقتصاددانها ساعتها و یا حتی سالها تئوریهای اقتصادی حاکم را نقد میکنند ولی وقتی که خودشان حاکم میشوند نتایج تئوری هایشان خیلی بدتر از قبلی ها میشود.
بله چیزی به نام علم اقتصاد وجود ندارد و اقتصاد دان ها دانشمند نیستند و هر آنچه که در این باره میدانیم صرفاً یک سری تئوری و فرضیه است که ممکن است در زمان و مکانی خاص جواب بدهد ولی در زمان و مکان دیگری بی اثر باشد و یا حتی بدتر، اثرعکس داشته باشد