هدیسا
هدیسا
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

امروز گریه کردم

لعنت به pms و هرآنچیزی که اسمش رو میذارن. امروز بعد از اینکه از جلسه ی سر صبح له و لورده اومدم بیرون، شروع کردم به دوستای نزدیکم پیام دادن که «نمیتونم»

یه «نمیتونم» گنده وسط بحث هامون بود. همشون متفق القول بودن که پاشو از خونه بزن بیرون، تو خونه داری خل میشی. ولی میدونی چیشد؟ اینکارو نکردم!

رفتم سراغ دوستای دیگه ام! دوستای لول دومم هم هرکاری از دستشون از راه پیام بر میومد انجام دادن. ولی من باز قانع نشدم.

رفتم سراغ دوستای لول سومم! بعد از اینکه اینهارو هم از خودم خسته کردم، یه ساعت زودتر از کار زدم بیرون تا یه دل سیر برای خودم گریه کنم.

به این میگن dedicated بودن، افرین به من! یه ساعت تلاش کردم که برای خودم و زندگیم و همه چیم گریه کنم ولی نشد.

بعدش دوباره رفتم سراغ دوستای لول اولم، ولی دیگه مثل صبح اویلبل نبودن، هرکی سر زندگی خودش بود. دیگه فک کنم همه رو تونستم خسته کنم.

درحالی که داشتم جلوی اینه‌ی دستشویی سرفه میکردم و به قیافه ی درهمم نگاه کردم، اوه دختر، تو قطعا به گریه نیاز داری!

رفتم از توی کابینت قرص ویتامین دی و بی رو کشیدم بیرون، یکم اب خوردم، ظرف های تمیز رو از ظرفشویی کشیدم بیرون، لباس های تمیز رو از ماشین کشیدم بیرون، تا کردم، گذاشتمشون تو کمد. رفتم سراغ لپتاپ، یه تخت سفارش دادم، خسته شدم از روی تشک خوابیدن، یه مانیتور سفارش دادم،خسته شدم از مانیتور کوچیکم، میز کار رو مرتب کردم، لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.

با پلیور بافت زردم که معلوم بود برای این موقع سال خیلی زوده رفتم سمت قسمتی از شهر که ازش خوشم میاد، درحالی که نگاهم رو از ادما میدزدیدم و تلاش میکردم هر نگاهی به خودم رو به این تعبیر کنم که «این زنک چرا بافت پوشیده؟» و در ذهن خودم سرشون داد زدم که «چون سرما خورده‌م لعنتیا». وسط همین فکرا بودم که زدم زیر گریه، داشتم جلوی گریهم رو میگرفتم که یهو با جمعیت توریست رو به رو شدم که اروم پشت سر تور لیدرشون راه میرفتن.

منم اروم به این راهپیمایی پیوستم و اروم پشت سرشون گریه کردم، انگاری یه دسته ی عزادارییم، و همه داریم برای من گریه میکنیم.

اروم میرفتیم.

همه گریه کردیم برای من، با هم.




خاک کردن این جنازه‌ی سنگیم فقط از پس خودم برمیومد، از دسته جدا شدم و رفتم سمت بندرگاه قدیمی، کنار آب نشستم، یکم هوای خنک و تازه بهم خورد، آروم شدم.

عزاداری تموم شد، من خوبم.

دفترچه م رو از جیبم در آوردم تا برنامه ی جدید زندگیمو مرتب کنم.

گریه
Geek Girl / Instagram: @hedeesaa
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید