واقعا زندگی عجیبه از اون عجیبا که با خودت میگی یعنی چی اصلا؟ و هی تکرارش میکنی تاجای که سوال پرسیدن بخشی از جوابت میشه.
( به دنیا میام ٫ هستم و میمیرم) همین مفهوم کوتاه به تنهایی(واقعا به تنهایی) کل مجموعه زندگی به دوش میکشه و قدرت هرچیزو ازت میگیره.
بعضی وقتا فکر میکنم چجور میشه انقدر راجب چیزی ندونست و باهاش کنار امد؟.فکر میکنم بزرگترین سوال هستی همین باشه که چرا من؟ چرا من٫ قراره من باشم نه کس دیگه ای ٫چرا من نتونستم تو باشم٫ساز باشم٫پروانه باشم٫ اسمون سرخ باشم و چرا انتخاب شدم که خودم باشم؟ احساسات٫ تجربه ها٫و روزها همشون غیر معمول به نظر میان٫فکر کنید من قراره یه فیلم سینمایی بسازم که همه چیز تو خودش داره هر چیزی که براش اسم پیدا بشه توش جا میدم و بهت میگم ببینش. چقدر سردرگرم کننده .
فکر میکنم باید اسم دیگه ای براش مقدور میشد مثل: هیچکس نمیدونه»(====
در کل فکرمیکنم فکر کردن بهش ناراحتم میکنه.
«درست است که زندگی بسیار غم انگیز و بیهوده است اما تنها چیزیست که ما داریم»