سلام
من سهیل حیدری هستم، مثل همه ی متولدین دهه 60 آغاز نوجوانی ام با اینترنت کارتی و وبلاگ نویسی همزمان بود، یاهو مسنجر و بعد از اون تجربه ی شبکه های اجتماعی رو با فیسبوک شروع کردم، با رشد قارچی شبکه های اجتماعی، توی همه ی اونها یه اکانت ساختم و تا جائی که وقت و حوصله داشتم و مطلبی به نظر خودم به درد بخور بود، منتشر کردم. تا اینکه چند ماه پیش تصمیم گرفتم یه دوره ی 7 روزه دتاکس دیجیتال یا به اصطلاح سم زدائی دیجیتال رو تجربه کنم و این موضوع رو تو اینستاگرامم منتشر کردم و قرار شد بعد از 7 روز برگردم و حس این تجربه جدید و اینکه توی این زمانهایی که به بهانه ی فاصله گرفتن از شبکه های اجتماعی کسب می کردم چه کارهای بهتری می شه انجام داد رو با دوستانم به اشتراک بذارم.خیلی کارها مثل مطالعه ی بیشتر و باکیفیت تر، طبیعت گردی، کوهنوردی، آرامش بیشتر، گذراندن وقت زیاد با خانواده و پسرم سامیار فقط چند نمونه از این کارها بود که تصمیم گرفتم بیام بنویسم ولی نکته ی جالب داستان اینجاست که این دتاکس دیجیتال آنچنان لذت بخش بود که امروز بعد از 4 ماه که اون تصمیم رو گرفتم حتی برای عمل به وعده ی ای که داده بودم هم به اینستاگرام برنگشتم و تجربه ی این دتاکس رو منتشر نکردم.
با توجه به اینکه نیاز داشتم جائی، روزنوشته ها و برداشتهام از کتابهائی که مطالعه میکنم و تجربیاتم و ... رو مستند کنم و اگر کسی خواست بتونه استفاده کنه( اگر لازم داشت و خوب بود)، تصمیم داشتم یه وب سایت شخصی برای این کار تهیه کنم، ولی بنا به دلایل زیادی مانند ارتباط کمتر با مخاطب و چند تا مورد دیگه تصمیم گرفتم ویرگول رو فعلا به عنوان این بستر انتخاب کنم.
اما اولین روز نوشته ام در ویرگول:
از اونجائیکه من کمتر خونه هستم و معمولا آدم تلویزیون ببینی نیستم، اتفاقی روز تعطیل تو خونه تنها بودم تصمیم گرفتم چند ساعتی رو با تلویزیون مشغول بشم. یه مستند حیات وحش از اونایی که کیفیت ضبط بسیار بالائی دارند و اکوسیستم حیات وحش و قوانین مربوطه رو بیان میکنه در حال پخش بود. داستان بخور بخور حیوانات توسط حیوانات قوی تر و بیان اکوسیستم بود. دوتا سکانس نگاهم رو به زندگی عوض کرد، صحنه ی اول مربوط به گورخری بود که توی باتلاق گیر کرده بود و ساعتها تقلا می کرد ولی نمیتونست بیرون بیاد و رفته رفته درحال غرق شدن در باتلاق بود، تا اینکه شیر به گله حمله کرد و بچه ی گورخر در خطر شکار شدن بود، مادر آنچنان از باتلاق بیرون اومد که انگار یک نیروی الهی و ماورای طبیعی به امدادش رسید و مادر تونست فرزند خودش رو از مخمصه نجات بده، نگاه عاشقانه ی مادر و کودک بعد از این نجات وصف ناپذیر بود، گویی با هم حرف میزدند. صحنه ی دوم مربوط به بچه میمونی بود که در اثر آتش سوزی جنگل بالای درختی گیر افتاد و میمون پدر، با به خطر انداختن جان خود، درحالی که پاهایش در اثر حرکت روی آتش میسوخت، در میان آتش وارد شد و بچه ی کوچکش رو نجات داد و خود را فدای کودک کرد و مجددا رابطه ی عاطفی بسیار قوی بین والدین با کودک در حیوانات رو ثابت کرد.
این موضوعات جرقه ای شد تا به این موضوع دقیق تر بشم و احساسات در حیوانات رو بررسی کنم، نتیجه ی این بررسی حقایقی بود که مو رو در تن انسان سیخ می کرد، گریه، تشکر، خوشحالی، خجالت و حالت های بسیاری که مانند انسانها در حیوانات نیز وجود دارند. بزها گریه می کنند، گوسفندان هنگامی که سرشان بریده می شود التماس می کنند، گاوها تحت فشار زیادی که برای دوشیدن شیرشان به پستانهایشان وارد می شود التماس می کنند و ما نمیفهمیم.
با جمع بندی همه ی این موضوعات و مطالعه ی زندگی افرادی که گیاه خوار هستند و مزایا و معایب این سبک زندگی از قبیل افزایش مدت و کیفیت عمر،سلامتی بیشتر و ... تصمیم گرفتم یه چالش 15 روزه ی گیاه خواری برای خودم ایجاد کنم تا اگر تجربه ی خوبی بود و مشکلی پیش نیومد، به سبک زندگی دائمی خودم تبدیلش کنم.
این چالش همزمان شد با اولین نوشته ام در ویرگول، به فال نیک میگیرم.
شاد و سلامت باشید
سهیل حیدری
https://rizy.ir/hRfw