مؤسسه‌ی حکمت زندگی
مؤسسه‌ی حکمت زندگی
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

چرا فکر میکنیم پول خوش‌بختی می‌آورد؟

یک خطای بانکی زوج پنسیلوانیایی را سرگرم ولخرجی کرد. پرونده‌یِ آنها چه چیزی در مورد نیک و بدِ سرشتِ بشری آشکار می­کند؟

نویسنده: امیلیانا سایمون تامس
۱۹ سپتامبر ۲۰۱۹، مجله‌یِ نیکیِ بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا

مترجم: دکتر محمدرضا جمیلی
گروه علمی حکمت زندگی

اگر پول بسیار زیادی ناگهان به حساب بانکی‌تان واریز شود چه می­کنید؟ برای رابرت و تیفانی ویلیامز، اهل مونتورسویلِ پنسیلوانیا، چیزی فرا­تر از یک تمرین فکری اتفاق افتاد. بانک آنها تصادفاً در ماه مِی مبلغ ۱۲۰۰۰۰ دلار به حساب‌شان واریز کرد. در حالی که هیچ‌کس کاملاً نمی­داند که چرا چنین اتفاقی افتاده است اما همه میدانیم که پلیس درباره‌یِ آن­‌چه این زوج پس از این اتفاق انجام دادند چه گفت. ظاهراً ویلیامزها به جای اطلاع‌دادن به بانک‌شان، پولِ بادآورده­‌یِ خود را صرف خرید یک ماشین شاسی‌بلند (SUV)، دو عدد چهارچرخه (four-wheeler) و یک اتومبیلِ کمپینگ (کاروان) کردند. همچنین از قرار معلوم ۱۵۰۰۰ دلار به دوستانی که به پول نیاز داشتند، دادند.

آنها به سرقت و برداشت غیر مجاز از بانک متهم شده­‌اند. رابرت ویلیامز روز دوشنبه بیرون دادگاه ـــ جایی که این زوج اولین حضور خود را در این پرونده داشتند ـــ به WNEP (وابسته به شبکه‌یِ خبری CNN) گفت: «تمام آن­‌چه می­خواهم بگویم این است که ما از برخی افراد مشاوره‌های حقوقی بدی گرفته‌­ایم و آنها احتمالاً بهترین مشاوره‌­ای که بشود گرفت، نبوده».

تحقیقات در خصوص رفتار اجتماعی انسان بیانگر آن است که ما نباید از آن­‌چه آن­ها انجام داده­‌اند خیلی شگفت­‌زده شویم ـــ البته نباید از این ماجرا سریعاً به نتیجه‌­گیری‌های بدبینانه­ درباره‌یِ سرشت انسان برسیم.

انسانها انصاف را ترجیح میدهند

علی‌رغم جذبه و گیرایی ثروتِ بادآورده، استثمارِ دیگران برای منافع شخصی، عملی پسندیده یا فضیلتمندانه به شمار نمی­‌آید ـــ و در اکثر شرایط، کسب ِبدون زحمت یک چیز به خوبیِ کسب منصفانه و عادلانه­‌یِ ( با تلاش و کوششِ ـــم.) آن استشمام نمیشود.

بر اساس تحقیقاتِ روان‌شناسی و علوم اعصاب، آدمیان در واقع با تمایلات بنیادین برای همکاری، انتخاب گزینه‌های عادلانه و خدمت به خیری وسیع و عام زاده میشوند. کودکانِ بسیار کم سن و سال آدمهای صمیمی و یاری­گر را به افراد شرور ترجیح می­دهند و کودکان معمولاً بدون این‌که از آنها خواسته شود یا انتظار تشکر داشته باشند، به غریبه‌ها کمک می­کنند. از منظرِ اجتماعی، منفرد و منزوی‌سازیِ بی‌اختیارِ افراد (به عنوان مثال تنهایی، یا حبس در زندان) ذاتاً مجازات محسوب می­شود، در حالی که یک رفیقِ صمیمی در کنارِ خود داشتن باعث میشود که حل و فصل چالشها آسانتر به نظر آید.

به لطفِ نوروپپتیدی به نام اکسی‌توسین، انسانها با یکدیگر روابط قابل اعتماد برقرار میکنند و همچنین برای یاری‌دادن،ترغیب‌کردن، و تَسَلیِ خاطر دادن همدیگر را لمس میکنند ـــ و اینها همه برای تقویت و حفظِ پیوندهای اجتماعی پایدار و حمایت­گر است. هنگامی که افراد سخاوتمندانه رفتار میکنند، برای برقراری عدالت کاری انجام میدهند، یا به هدفی مشترک دست می­یازند مسیرهای پاداش در مغزشان برانگیخته می­شود و احساس لذت میکنند. عصب دهم در مغز، که سیگنالهای کلیدی‌ای را بین مغز و بدن انتقال می­دهد، ذاتاً سامانه‌های آرامشِ فردی را با مسیرهای مراقبتِ میان‌فردی و عطوفت پیوند می­دهد. در تمام دنیا، هرچه ساکنان نیکوکار کشورهای مختلف بیشتر باشند، سطح شادکامی ملی آن کشورهانیز بالاتر است.

معلوم است که انسانها گونه‌­ای عمیقاً اجتماعی اند. تمایلات «جامعه‌دوستانه‌یِ» ذاتی ما به ایجاد رفاه دیگران و مراقبت از جامعه، و لذت‌بردن از سخاوتمندی، و ترجیح‌دادنِ زمینه‌های منصفانه و عادلانه، به چندین سیستم زیستی که برای اطمینان از موفقیت تولید مثلِ جمعی ما تکامل یافته‌‌اند، گره خورده‌اند.

اما در عینِ حال، انسانها تجربه‌اندوزی کرده و با ویژگیهای پویایِ محیط فیزیکی و اجتماعی خود سازگار میشوند. به عنوان مثال، وقتی که تهدید می­شویم سیستمهای زیستیِ حفاظتِ شخصی‌مان، نسبت به سیستمهایی که به ما برای پیوندهای اجتماعی یاری می­رسانند، اولویت پیدا میکنند.

در تصمیم‌گیری‌، ما به شدت تحت تأثیر چارچوب امورِ پیرامونی و این­‌که چه چیز در میان اطرافیان‌مان طبیعی و عادی محسوب میشود، هستیم. اشاراتِ بسیار ظریف در زبان میتوانند رفتارمان را تحت تأثیر قرار دهند: مثلا در یک تکلیف آزمایشگاهی که «بازی اجتماع» نامیده شود مردم سخاوتمندانه‌تر و همیارانه‌­تر بازی خواهند کرد نسبت به وقتی که دقیقاً همین بازی را «بازی وال‌استریت» بنامیم. در مقایسه با وقتهایی که تنها هستیم، اگر ببینیم دیگران پاسخی غلط را انتخاب می­کنند احتمال بیشتری میرود که ما هم همان پاسخ غلط را [تحت تأثیر حضور دیگران] انتخاب کنیم.

با توجه به ترکیبِ پیچیده‌ای از شرایط و انتخابهای روزمره، مردم معمولاً سود و زیانِ گزینه‌های پیشِ روی خود را بر اساس مواردی از این دست تجزیه و تحلیل میکنند: این‌که درست در همان موقع چه احساسی دارند، این‌که فکر میکنند چه چیزی ممکن است به دست آورند یا از دست بدهند، و این‌که چه کسانی آنها را دارند میبینند ـــ که با تاسفِ بسیار، همه‌یِ این موارد می­توانند به طرز شگفت‌آوری نادقیق باشند.

پیش‌بینی‌هامان درباره‌یِ خطرات در زندگی روزانه (یا این‌که چگونه اتفاقات خوبِ زندگی، ما را خوشحال خواهند کرد) با آن‌چه واقعاً اتفاق می­افتد مطابقت ندارد. رانندگی به سوی ساحل بسیار خطرناک­تر از کوسه‌های اقیانوس است، و برنده‌شدن در قرعه‌­کشی موجب شادکامترشدن نمی­شود. وقتی نوبت کمک به دیگران می­رسد، تردید خودمان درباره‌یِ توانایی‌مان برای کمک‌کردن را، با نگرانی‌مان درباره‌یِ این‌که تلاش لازم برای کمک‌کردن ما را به تحلیل خواهد برد،اشتباه میگیریم، و به همین دلیل از ورود به کمک‌کردن خودداریمیکنیم. اگر دیگران در حالِ تماشامان باشند ما بیشتر تلاش میکنیم؛ [اما از سویی دیگر، در برخی آزمایشات نشان داده شده که] اگر دیگران حضور داشته باشند اما هیچ واکنشی نشان ندهند، آن را حمل بر این میکنیم که ما هم لازم نیست هیچ واکنشی نشان دهیم حتا اگر شاهد باشیم که دود از زیر در در حال وارد شدن به اتاق است.

به عنوان یک الگوی عمومی، افراد معمولاً تمرکزی بیش از حد بر تهدیدات آنی، امیالِ فوری، و حفظ یک هویت فردی و اجتماعی مطلوب و حمایت از مطلوبات شخصی دارند. اکثراً این امور در خدمت حفظ ایمنی ما هستند و به نرمی تجربه اجتماعی‌مان را راهنمایی میکنند. اما تحت بعضی شرایط، بدون چشمانی مراقبت و تشریک مساعی، مغزمان میتواند ما را به بی­راهه ببرد.

چه وقت انتخابِ غیراخلاقی میکنیم؟

پس، چه اتفاقی برای ویلیامزها افتاد؟ با اطمینان نمی­دانیم، اما علم می­گوید، ممکن است نیروهای متعددی در این ماجرا دخیل بوده باشند:

نخست اینکه پول از طریق خطای بانکی ـــ نه حسابِ شخصی خاص ـــ وارد حساب‌شان شد که این امر همدلی(با مال­باخته) را از معادله خارج می­کند. اگر زوجِ ویلیامز این واقعیت را در می­یافتندکه سود آنها ضرر شخص دیگری را در پی­ دارد امکان داشت متفاوت عمل کنند. همچنین این خطای بانکی طوری به نظر میرسید که انگار هیچ کس آن را ندیده و نمیبیند و همین هم معمولاً موجب میشود که مردم کمتر در برابر آن پاسخ‌گو باشند. وقتی مطالعات آزمایشگاهی به مردم این شانس را می­دهد تا بدون آسیب‌رساندن به دیگران و بدون این‌که توسط دیگران شناخته شوند، برای نفع شخصیِ خود تقلب کنند، بیشترِ آنها این کار را انجام می­دهند.

دوم، افرادی که تصمیماتِ از نظر اخلاقی سوال‌برانگیز می­گیرند، غالباً احتمالِ گرفتارشدن‌ در طولانی‌مدت را دست‌ کم می­گیرند و طعمه‌یِ پدیده‌یِ گذرای «سرخوشیِ کلاه‌برداران» می­شوند. یک سوگیری ذهنی مبنی بر این‌که ما نسبت به دیگران شکست ناپذیرتر هستیم و گیراییِ سطحیِ قسر در رفتن از مجازات، چه‌بسا باعثِ دامن‌زدن به ول‌خرجی فوری و مسرت‌بخش زوجِ ویلیامز شده باشد.

سوم، فرهنگ رسانه‌ای بی‌وقفه­‌یِ روزگار ما، مدام این ایده را تقویت میکند که شادکامی از مصرف‌گرایی و تفریح و سرگرمی ناشی میشود. کانالهای جریان اصلی [فرهنگ و رسانه] شادکامی واقعی را از طریق کسبِ لذتهای آنی‌ای که همراه با تملک داراییهای جدید، ارتقاء منزلت اجتماعی، یا دست‌رسی انحصاری به تجملات میآیند، وعده می­دهند ـــ اما مطالعات نشان می­دهد که پیگیری شادکامی از این مسیر در حقیقت، باعث ناشادتر شدن انسانها می­شود نه شادترشدن‌شان. محتمل است که زوجِ ویلیامز، همانند بسیاری از افراد، معتقد بوده‌اند که خرج‌کردنِ این پولِ باد­­آورده بیشتر از انجام کار درست (بازگرداندن پول) باعث شادکامی‌شان خواهد شد.

به همین صورت، ما در عصر ترسِ از دست دادن [فرصتها] (FOMO)، ترسی که توسط رسانه‌های اجتماعی پیش رانده میشود، نیز حضور داریم، عصرِ نوعی خشم و رنجِ پوشیده و پنهان در مورد میزان چشم‌گیربودن امتیازات و فرصتهای دیگران نسبت به امتیازات و فرصتهای خودمان. برای از بین بردن این ناراحتی چه راهی بهتر از ذخیره‌کردنِ چیزهای تجملی و پر زرق و برق؟!

چهارم، زوجِ ویلیامز در واقع یک کار خوب هم انجام دادند ـــ آنها بخشی از پول را به دیگران دادند. به معادله‌یِ هزینه ــ فایده که بازگردیم، این متغیر احتمالاً به طرزی رابین‌هود وار به دادِ درست‌کاری و شرافتمندیِ اخلاقی آنها میرسد. توهم احیایِ عدالتِ فراگیر از طریقِ دادنِ پول بی‌نام‌ونشانِ بانک به افرادی که به آن نیاز دارند، ممکن است در برابر حساسیت‌شان به سقوطِ اخلاقیِ ناشی سرقت ایستادگی کرده باشد.

سرانجام، اخبار مربوط به افرادی که بر مسند قدرت بوده و در عینِ رفتارهای غیراخلاقی مجبور به پرداخت عواقب آن نشده‌اند، در ایام اخیر بسی مأیوس‌­کننده بوده است. همزمان، شکاف عمیقی میان بخشهایی از جامعه که اعتقادات سیاسی و اجتماعی عمیقاً متعارض دارند، و ابهامی فراوان درباره‌یِ آن­‌چه واقعی یا «یک در میان واقعی» است، و نیز روحیه‌یِ کمرنگ وفاق یا آشتی ملی وجود دارد. چنین ترکیبی از تفرقه و عدم پاسخ‌گویی، برای رفتارهای نابهنجار اخلاقی ایده‌­آل است. شاید زوجِ ویلیامز فرض کرده باشند که آنها نیز از شواهد به‌وضوح در دست‌رسِ یک سپرده‌یِ بانکی اشتباه، از طریق انکار، پنهان‌کاری و گزافه­‌گویی خواهند گریخت.

به بیان ساده، ما قَویاً تحت تأثیر آن‌چه خارج از ذهن‌مان اتفاق می­افتد هستیم. اگر این تأثیرات مثبت باشند به احتمال زیاد تصمیمات خوبی می­گیریم. و اگر مثبت نباشند، همان‌طور که رابرت ویلیامز گفت «از برخی افراد توصیه‌های قانونی بدی میگیریم» و خود را روانه‌یِ زندان مییابیم.

شادکامی و خوبیِ اجتماعی

اگر خرجِ بی دردسرِ ۱۲۰۰۰۰ دلار موجب شادکامی نمی­شود، پس چه چیزی میشود؟

براساس دانشی که تاکنون داریم، نویدبخش‌ترین مسیرِ شادکامیِ واقعی پیوند اجتماعی معنادار، همکاری در راه رفاه و آسایش دیگران، و داشتن احساس هدفمندی ـــ کوتاه سخن، احساس این‌که حضورتان در دنیا اهمیت داردـــ است. خوش‌بختانه ورزه‌ها، فعالیتها، و تمرینات علمی فراوانی برای رسیدن به چنین شادکامی‌ای وجود دارد.

به عنوان مثال، حال‌آگاهی (مایندفولنس، Mindfulness) به ما کمک میکند تا از تجارب درونی و اوضاع و احوالِ بیرونیِ حالِ حاضرمان آگاهتر باشیم، به نحوی که باعث کاهش یافتنِ تفکری که زیاده از حد متمرکزبرخویشتن، خیالی یا به انحاء دیگر سوگیرانه است در ما می­شود و در همان حال ما را به اخذ تصمیماتِ مشفقانه و اخلاقی رهنمون می­شود. در مرکز نیکیِ بزرگتر،حال‌آگاهی را بدین شکل تعریف میکنیم: «حفظِ آگاهی لحظه‌به‌لحظه نسبت به افکار، احساسات، حسهای بدنی و محیط پیرامونی از خلال لنزی ملایم و پرورش‌دهنده» ـــ تمرینی که میتواند وجودِ شما را نسبت به امور خوب و تأثیرات مثبت اطرافتان هوشیار­تر کند.

پژوهشها همچنین سپاسمندی (gratitude) را - که به معنای تصریح‌کردن و اذعان به خوبیهای زندگی و اقرار به این‌که منبع و منشاء آن خوبیها ورای تواناییهای ما است، بوده و سرشت مشترک انسانی و خوش‌بینیِ معقول را تقویت میکند، و ما را در روابط قابل اعتماد به همدیگر، که دیگران به ما و ما به دیگران کمک میکنیم، پیوند میدهد ـــ به عنوان یک تمرین افزایش‌­دهنده‌یِ شادکامی عرضه میکنند.

مهارت­های عذرخواهی و بخشایش، که ممکن است ویلیامزها نیازمندِ مغتنم‌شمردن آنها باشند، نیز شادکامی را ارتقاء میدهند. این سنخ شادکامی که برآمده از از اولویت دادن به چنین فعالیتها و رفتارهایی است احساس خوبی دارد و دیر میپاید، و همچنین سلامت و طول عمر را بهبود می­بخشند، منجر به روابط بهتر شده ـــ و شما را موفقتر خواهد کرد. افراد شادکامتر حقوق بالاتری دریافت میکنند، از نظر اجتماعی جذاب­تر و برای ایفای نقشِ راهبری شایسته‌تر به نظر میرسند و موجبات شادی بیشتر دیگران را فراهم می­آورند.

حتا اگر زوجِ ویلیامز گرفتار نشده بودند، احتمال داشت که انتخابهایِ کوته­‌بینانه، خودمحورانه، و ناصادقانه‌شان، شادکامی‌شان را مکدر سازد، حتا با وجود اندک التفاتی که به کمک‌کردن به دیگران داشتند.

در حالی که داستانهایی از این دست میتوانند به بدبینی بینجامند، اما در عین حال فرصتهای مغتنمی برای تأمل و یادگیری اند. آیا جنبه‌هایی از فرهنگ و سبک زندگی عامه‌پسند در کار است که باعث شده انتخاب آنها (زوجِ ویلیامز) در کنار مشاوره‌یِ قانونیِ بد، عُقَلایی به نظر برسد؟ ممکن است زوج ویلیامز آن ماجرا را به اوج رسانده باشند، اما با توجه به همه‌یِ جوانب، آیا میتوانید بگویید که اگر شما جای آنان بودید متفاوت عمل میکردید؟

شاید این داستان باید ما را وادار کند به پرسیدن پرسشهای عمیقتری در مورد این‌که چه نوع جامعه‌ای داریم ـــ و این‌که چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا بهترینها را برای همه‌مان در پی­ آورد.


لینک این مقاله در سایت مجله‌یِ نیکی بزرگتر:

Why Do We Think Money Buys Happiness? (berkeley.edu)





شادکامیاخلاقی زیستنپولبهروزی اقتصادیروانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید