یکشنبه ۲ اردیبهشت ماه فیلم مستند "معرف" در مرکز گسترش سینما مستند و تجربی نمایش داده شد و در ادامه جلسه نقد و بررسی فیلم با حضور کارگردان و منتقدین برگزار شد. من هیچ زمینهای نه در حوزه سینما به طور عام نه در حوزه سینمای مستند به طور خاص ندارم و نوشتهای که در ادامه میآید صرفاً نظر شخصی من به عنوان یک مخاطب عام است.
در آغاز تبریک میگم به خانم آزادی مقدم به خاطر ساخت این مستند و همچنین کاندیدا شدن فیلم در جشنواره هاتداکس کانادا. در جلسه نقد و بررسی، عدهای از کارکشتگان سینما در مورد تکنیکهای فیلم صحبت کردند و تاکیدشان بیشتر روی ایرادات تکنیکی فیلم به خصوص مورد صدابرداری بود ولی به نظر من اشکالاتی که دوستان مطرح میکردند تأثیر خاصی روی روند فیلم نداشت و به روایت فیلم لطمهای وارد نمیکرد.
فیلم زندگی واقعی را در یک دفتر همسریابی که به شکل سنتی هم اداره میشود نشان میدهد. نمایش نمادین پرده برزنتی که من نفهمیدم کارکردش در آن دفتر چیست به روشنی نشان میداد که انگار این بخش از جامعه مخفی است و قرار است مخفی بماند، ولی فیلم حالا دوربین را در آنطرف پرده برده و واقعیات را از آن سوی جامعه منعکس میکند.
فضاهای بسته فیلم، نمایش چند مرتبه قفل کردن در دفتر (درصورتی که هیچبار باز شدن این قفل را شاهد نبودیم) حتی کنایههای افراد به قفس کردن (که البته درباره شوهر به کار رفت ولی روال فیلم عکس این رابطه را نشان میداد) کنایههایی بود هم به این فضای بسته جامعه هم به وضعیت زنان در جامعه مردسالاری که به نمایش گذاشته میشد.
روایت فیلم از سه منظر قابل بررسی هست، نمایش وضعیت مردسالار و فضای جنسیتزده، رابطه متقابل معرف و مشتری (درک معرف به عنوان قربانی)، و رابطه مبادلهای و اقتصادی. در ادامه درباره هرکدام توضیح میدهم.
فیلم مملو است از کلیشههای جنسیتی که ممکن است درنظر خیلی از ما قرون وسطایی جلوه کنه، مثل قائل شدن حق قدسی برای مردان که چند همسر داشته باشند. اینکه هر خطایی که مرد میکند ریشهاش در خطای زن است. همیشه زن مقصر است، زن باید انتخاب شود و حق انتخاب ندارد. روبرو شدن با همچین ادبیاتی ما را با واقعیتی که در پشت آن پرده برزنتی در جامعه میگذرد مواجه میکند. واقعیتی وحشتناک که وقتی با خود معرفین آشنا میشویم میبینیم در یک چرخه حتی بازتولید میشود. نکته ترسناک برای من این بود که این جملات وحشتناک و یا حتی تحقیر طرف مقابل دررابطه با موضوعی که عنوان میکنه خواستگار داره، یا ملاکهایش را عنوان میکنه جزئی از روزمرگی این افراد است، و هیچ چالشی برای افراد بوجود نمیآورد. خیلی ساده زنی که پشتوانه مالی درستی ندارد و از سرناچاری در پی همسر است تحقیر میشود و این رفتار نه برای تحقیر کننده نه برای تحقیر شونده عجیب نیست. وضعیت مردسالاری به اینجا ختم نمیشود. فیلم به خوبی چیزی را به عنوان "باور" از اعماق جامعه بیرون کشیده و نمایش داده، در میان مراجعه کنندگان زنانی هستند که تحصیلات بالایی دارند، شغل و وضعیت اقتصادی معقولی دارند ولی همچنان با باقی مراجعه کنندگان در "باور" خودکمبینی تفاوتی ندارند. اصرار کارگردان به نمایش این باور از نمایش تمثیلی صحنههای نمازخواندن معرفین تا ملاک مومن بودن که بارها تکرار شد.،تا گفتگوهای حول این محور در همهجای فیلم حضور داشت. تنها در یک مورد وقتی معرف به یکی از مراجعه کنندگان که از خیانت همسر خود گله داشت گفت این چیزیه که دین قرار داده و خدا تعیین کرده اون فرد در برابر این باور سرکشی کرد و گفت این رو قبول نداره ولی خب همان شک و عدم باور هم بلافاصله با ارجاع به نص مقدس سرکوب شد.
صرف نمایش یک ناهنجاری کمکی به رفع آن ناهنجاری نمیکند. ارتباط برقرار کردن و درک متقابل انسانها از امکانات هنری هست و همیشه در آثار هنری وجود داشته. نمونه اعلای این نوع هنر رمان جنایت و مکافات داستایوسکی است. این کتاب صرفا نمایش این نیست که باورهای جزمی و پافشاری بر اصلاح میتواند منجر به قتل و جنایت شود بلکه با نمایش روند این فرایند درک متقابلی بین خواننده و جنایتکار بوجود میآورد، خواننده به جای محکوم کردن جنایتکار همراه با جنایتکار فکر میکند، او را درک میکند، در خیلی از مواقع به او حتی حق میدهد و با او همدردی میکند. این نوع از درک انسانی که به واسطه هنر ایجاد میشود اولین گام در رفع ناهنجاریست. به هیچ عنوان قصد مقایسه رمان جنایت و مکافات و این فیلم مستند رو ندارم و مثال داستایوسکی در واقع کمکی بود برای تعریف ساختار و معیاری که بتوان با آن ساختار به فیلم نگاه کرد.
نمایش وضعیت دوگانه فرشته، مشکلاتش، عشقاش و شکستش نشان میداد که که معرفین خود تا چه حد در جایگاه قربانی قرار دارند. همچین وضعیت ازدواج سوده و روایت و رضایتش از این ازدواج، به این یگانگی مجرم و قربانی صحه میگذاشت و نشان میداد این افراد گرچه ممکن است دیگر زنان را تحقیر کنند، یا رفتار جنسیتزدهای داشته باشند ولی خود محاط در فضای مردسالار هستند و قابل قضاوت نیستند. صحنههایی از روزمرگیهایشان، اشکها و لبخندهایشان، گفتگوهای پوچ و روزمره در وسط روایتهای سرنوشتسازشان و علیالخصوص خندههایی که جلوی دوربین میکردند زمانی که مصیبتهایشان را بازگو میکردند، خندههایی عصبی که نوعی ابزار دفاعشان هست، بیننده را با جنبه انسانی این افراد بیشتر آشنا میکند.
نام دفتر کلمه بنگاه را در خود دارد، در یک مورد یکی از مردهای مراجعه کننده کار دفتر را با معاملات ماشین مقایسه میکند. در ابتدای فیلم توضیحات تلفنی یکی از معرفین که نحوه حساب و کتاب و حقالزحمه را مشخص میکند، ولی همه اینها صرفاً نشانههایی است در یک روایت کلیتر از کالاشدگی زنان. این نوع کالاشدگی مفهوم انسان بودن را از زنان سلب میکند و به از خودبیگانگی آنها دامن میزند مشابه فرایندی که در جامعه نئولیبرال کارگر را از مفهوم انسانیت خالی میکند و به کالایی برای مبادله تقلیل میدهد. درست است که این کالاشدگی در زمینه یک جامعه مردسالار امکان بروز پیدا کرده ولی وجه تمایز مردسالاری مدرن و سنتی محسوب میشود. در واقع سوژه فیلم درست بر روی نقطه اشتراک مردسالاری سنتی و کالاشدگی و از خودبیگانگی سرمایهداری دست گذاشته است و هولناکی این همراهی را نشان میدهد، نمایش اینکه چطور انسانها به یک سری فاکتور پیشپا افتاده مثل سن و تحصیلات و وضعیت ظاهر و شغل تقلیل داده میشوند، و باور به این فاکتورها چطور به ازخودبیگانگی این افراد دامن میزند و این از خودبیگانگی و کالاشدگی چطور فرایند مبادله را تسهیل میکند.