ویرگول
ورودثبت نام
Helia
Helia
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

این همه استعداد رو انکار نکنیم...

وقتی از روی صحنه اومدن پایین چشماشون از خوشحالی برق میزد. منم از خوشحالی رو پام بند نبود. حس معلمی رو داشتم که حالا دیگه شاگردام به تمام اون چیزی که میخوان رسیدن، البته برای من فراتر از شاگرد بودن اونا قسمتی از وجودم شده بودن. تو اون چند دقیقه که تعظیم کردن و همه شروع کردن برای اجراشون دست زدن و اومدن پایین، تو اون لحظه هایی که هممون از همیشه خوشحال تر بودیم من تمام یکسال گذشته رو مرور کردم. کی فکرشو میکرد سه تا دختر بچه افغان از یه محله حاشیه با کمترین امکانات یه روز بیان جلوی حداقل ١٠٠ نفر آدمی که نمشناسنشون موسیقی اجرا کنن. تمام یکسالی که با هزار تا چالش تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم، تمام یکسالی که هفته ای یه روز واسه آموزش و تمرین میرفتم خونه علم و با سازهایی که اونجا بود با بچه ها تمرین میکردیم اومد جلوی چشمم و الان تو این لحظه دیگه هیچ کدوم از اون سختی ها برام مهم نبود.

اون سه تا اولین شاگرد های من تو خونه علم خاکسفید بودن. هفته ای یه روز میومدن خونه علم و با هم اهنگ های جدید و تمرین های جدید رو تمرین میکردیم و بقیه روزا خودشون میومدن و با ساز هایی که اونجا بود تمرین میکردن. دوتاشون پیانو میزنن یکیشون گیتار. بچه های فوق العاده با استعدادین.

مطمئنم اون روز توی اون سالن اگه به هرکسی میگفتی که این بچه ها از چه محله و چه خانواده با چه معضلاتی اومدن هیچ کس باورش نمیشد ولی جمعیت امام علی رفت تو این محله ها این خانواده ها و بچه ها رو شناسایی کرد، دیدشون، باورشون کرد، استعداد هاشون رو پیدا کرد و کمکشون کرد که بتونن به رویا هاشون برسن.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید