به کارگردانی محمدحسین مهدویان، روایت کلی این فیلم پیرامون اتفاقات بعد از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ و عملیات مرصاد است. سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی از دراماتیکترین و ملتهبترین روزهای تاریخ مملکت ایران است؛ فیلم به بازنمایی فضای دهه شصت و تضاد ایدیولوژیک میپردازد.
برخی این فیلم را (درام براساس وقایع تاریخی) و بعضی (مواجهای با تاریخ به میانجی درام) میدانند.مهم ترین ضعف فیلم درام و پیرنگ اصلی است. داستان مامور اطلاعاتی که به نتیجه نمیرسد. دختر مجاهد بدون شخصیت پردازی و تک بعدی، هردو آنها نحوه آشنایی و گذشته ندارند، باقی فیلم مستندی است با بازیگر و فیلمنامه. دراین فیلم دو بازیگر کمدی وجود دارد که اساسا فرم بازیشان به کلی تغییر کرده است.
کارکترهای داخل فیلم در هر ردهایی مرتکب اشتباه میشوند و به اشتباه خود اعتراف میکنند که مخاطب میتواند به سادگی با آنها ارتباط برقرار کند. ویژگی دیگر اینکه فیلم به سمت قهرمان پروری و شعاری شدن نمیرود
ضعف دیگر گستردگی موضوع و سردرگمی داستان پردازی و نویسنده است فیلم برای کسانی است که آشنایی زیادی با سازمان مجاهدین داشته باشند. در آخر مهدویان خودش را محدود به قصه های ساده و فضا نمی کند.
فیلمی که مردم دوستش داشتهاند و برنده سیمرغ بهترین فیلم از نگاه ملی و سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شده است و با شناخت درست فیلمساز از عمومیت جامعه و روحیات زمانه همراه است.
دراین فیلم با تعادل نسبی دوربین مهدویان نسبت به فیلم (ایستاده درغبار) و (نیم روز غربی) روبه رو هستیم؛ که بار مستند گونهی آن کمتر شده، قصه و هم دوربین بار دراماتیکی دارند (ارجح کردن درام بر اتفاق سیاسی)
روایت دوگانه فیلم؛ دوربین به اردوگاه اشرف میرود و ما با مناسبات و سازوکار مجاهدین آشنا می شویم از یک طرف باعث می شود کارگردان نظر خودش را دراین مورد بیان کند، در ماجرای نیم روز فقط با یک طرف داستان، رد خون هر دوسوی داستان و هر دو سر ریشه عقاید طرف هستیم که به شکاف ها و پارگیهای عقیدتی مجال بروز می دهد. جهانی گسترده تر و قابل فهم تر... فیلم هم از اصلاح طلب میگوید هم اصول گرا. چپ و راستی، خودی و غیرخودی را کنار می گذارد. اصلا فیلم درباره ی عملیات مرصاد یا فروغ جاویدان نیست تنها ده دقیقه به شرح و بسط آن می پردازد؛ مهدویان با کمترین جزییات ممکن از کنار مرصاد رد می شود.
فیلم از انسان ها و چالشهای عاطفیشان میگوید جایی که انسانها باید میان عزیزان و عقایدشان دست به انتخابهای دشوار بزنند.
درماجرای نیم روز همه چیز از دل فاجعه شروع و فیلم یک تریلر سیاسی تعقیب و گریزی است. در رد خون اتفاق اصلی تنها بخش کوچکی از ماجراست و اتفاق اصلی درجایی دورتر از تاریخ و منطق رخ میدهد. درحقیقت احوالات آدم ها و ماجرای شخصی زندگیشان است. ما با روایت اعضای سازمانی روبهرو هستیم که داستان خودشان را دارند و از تاثیراتی که جنگ هفت سالهی ایران و عراق روی شخصیت ها و اخلاق انها میگذارد برخورداریم. در پرداخت شخصیت ها؛ بیشترین تغییر در شخصیت صادق(جواد عزتی) مامور اطلاعاتی که به همه چیز سوءظن دارد و حتی دربرخورد با نزدیک ترین دوستان درمورد کار در جدی ترین حالت ممکن خود برخورد میکند.
در بعضی دقایق شخصیت پردازی ها کاریکاتوری و حتی شعاری می شود به بیان دیگر همدلی که با دیگر کارکترها داریم، رخ میدهد.
استفاده از دو قهرمان زن، قهرمانهایی که پای عقایدشان ایستادهاند حس سمپاتیک میان مجاهدین و تماشاگران ایجاد میکند.
در زمان کشتار جمعی مردانی با ظاهر نظامی و بسیجی یا به تعبیر منافقین مزدور، آشنایی زدایی اتفاق می افتاد به بعد غیرانسانی و هیولا مابانهای که همیشه به منافقین نسبت دادهاند
سکانس پایان بندی
از لحاظ بصری بسیار شبیه به ماجرای نیم روز است اما دنیای هر دو از هم دور...
درماجرای نیم روز گروه بعد از به هلاکت رساندن سردستهی مجاهدین، گرما و رفاقت جریان دارد. در رد خون گسست رابطهی صادق با افراد دیگر به تصویر کشیده می شود، رنگ و بویی تلخ نسبت به فیلم قبلی حاکم است. ما شاهد یک داستان امنیتی ملی همینطور یک درام زنانه و جذاب هستیم.
فیلم، ماجرای بمباران شیمیایی سردشت و سرنوشت خانواده قادر و مردمان آسیب دیده را به صورت فلاش بک روایت میکند.
به لحاظ ساختار، قاب بندی، تصویربرداری و کارگردانی بی شباهت به فیلمهای مستند نیست. (ماجرای نیم روز یک) و (رد خون) آغازگر یک رویکرد جدید در سینمای ایران بود که رویدادهای تاریخی معاصر و ارائه آنها در قالبی مستندگونه بوده است اما مهدویان با درخت گردو، یک فیلم بسیار معمولی و متعارف در قالب ملودرام های جنگی آشنای سینمای ایران ساخته.
ما شاهد یک داستان واقعی هستیم؛ مهدویان موضوع مهم تکان دهنده و تراژیکی را انتخاب کرده با توجه به موضوع؛ به نظر میرسد فضا و تاثیرگذاری آنقدر نزد مخاطب و برای توفیق فیلم کفایت داشته است که صرف نظر از ساخت، کارگردانی، انتخاب بازیگر و... کفایت لازم برای موفقیت و فروش گیشه را داشته در حقیقت انتخاب سوژه، فیلم را پررنگ کرده است. مستند سازی و بازسازی جنایت های جنگی در همه دوره ها به ویژه اکنون یک ضرورت انسانی و تاریخی است و باید مورد حمایت قرار گیرد
اما تراژدی با سویه های دردناک آن به نمایش گذاشته میشود، راز زدایی از فاجعه سردشت نمیکند.
فیلم در زمان حال و راوی دوم شخص (لحن افسانه وار و خیال انگیز) که بین ما و فاجعه فاصله ایجاد میکند و باعث میشود به امری دور تبدیل شود
در شروع فیلم به سادگی با کارکتر پیمان معادی همراه میشویم، فیلمی که پدر بودن در آن خیلی پررنگ است.
حضور مهران مدیری بیشتر به دلیل اسم آن تا سبک و سیاق بازی است به نظر اگر بازیگری ناشناخته بجای او بود، به بار مستندگونه فیلم کمک هم می کرد. مهران مدیری فیگور کمیک قدرتمندی دارد که آشنازدایی از آن غیرممکن است و به راحتی اثر تراژیک را به ضد خود بدل ساخته.
در پایان بندی، تا حد زیادی براساس الگوهای هالیوودی موفق بوده است.
مهدویان قصهای سوزناک و تصاویری دلخراش از فاجعه را به ما نشان می دهد تا احساسات را جریحه دار کند.